Send   Print

بگذارید باران پاییزی برگ‌های زرد را خیس کند. شما نامجو گوش کنید. چایتان را داغ داغ سربکشید و خودتان را به دست باران بسپارید.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: نادیده رخت. محسن نامجو

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

از کلاسش زد بیرون. با بغض شروع کرد. حرف‌هایی که با بغض شروع می‌شود مثل شبنم روی برگ شبدر جادویی هستند. از تنهایی اش گله کرد. از اینکه یک عالمه حرف در دلش تلنبار شده این چند وقت. و چه کسی می‌داند تلنبار در غربت یعنی چه؟ از روزهای دوری گفت که اینجا با دوستانمان آنقدر می‌خندیدیم که غصه‌ها از دستمان دق می‌کردند. از قیمت دلار گفت و دشواری این روزها. آهسته گریه کرد. صدای گریه از پشت تلفن خیلی غمگین است. جوری مستاصل‌ات می‌کند که نمی‌دانی چکار کنی. حتا اشک‌هایش را هم نمی‌توانی پاک کنی. باید دلداری اش بدهی. و کسی چه می‌داند دلداری از پشت تلفن غربت چه تلاش مضحکی است. گله کرد که کسی را ندارد بتواند راحت جلویش گریه کند. اشک‌هایش که تمام شد سبک‌تر شد.حتمن می‌پرسید از کجا فهمیدم؟ باید بگویم تنها کسانی که دوستانشان را از پشت تلفن دلداری داده‌اند می‌فهمند که در لحظه‌ای، همه چیز سبک می‌شود. همه‌ی ثانیه‌ها مثل قاصدک پر‌می‌کشند و به آسمان می‌روند. این همان لحظه‌ای است که بعد از آن می‌توانید خودتان را رفیق بنامید.

خوب باشید رفقا ...

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

از همین می‌ترسم. به یه چیزی یا کسی عادت می‌کنی، اونوقت اون چیز یا اون کس قالت می‌گذاره. اون وقت دیگه چیزی برات باقی نمی‌مونه. می‌فهمی چی می‌خوام بگم؟ اونهایی رو که می‌گذارن و می‌رن رو دوست ندارم. اینه که اول خودم می‌گذارم می‌رم. این جوری خاطر جمع‌تره.

خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

مکسی میلیان در حالیکه با لبه‌ی کلاهش بازی می‌کرد سرش را به سمت من برگرداند و با اعتماد به نفس بالایی گفت: به نظر من بهتره فراموشش کنی. آدما معمولن قدر چیزهایی رو که دارن نمی‌دونن. بگذار روزی برسه که پشیمون بشه و بفهمه چه کسی رو از دست داده.

قهوه‌ی سردم را هورت کشیدم و سعی کردم ذره‌ذره‌ی کافئین آن را در بدنم دنبال کنم. چشم‌هایم به جوراب‌های سیاهم بود که کمی در پایم چرخیده بود. نور عصر پاییزی از درز پرده روی کاناپه‌ی کنار پنچره افتاده بود. حرف‌های مکسی میلیان مثل سیاهی لشکر یک فیلم درجه سه داخل مغزم رژه می‌رفت. گاهی حتا سرم تیر می‌کشید و حدس می‌زدم زیادی دارم به رژه‌ی سیصد تا سرباز مافنگی اهمیت می‌دهم. هرچه که بود من وجود آن‌ها را داخل سرم باور داشتم. حرف‌های مکسی شبیه حقیقت‌های تلخی بود که هیچ وقت فراموش نمی‌شوند. اما یک دفعه آنقدر ازش متنفر شدم که دلم می‌خواست پوتین سیاهم را به طرفش پرت کنم. عالی می‌شد اگر می‌شد دماغ مکسی را هدف بگیرم. آخرین پک را به سیگارم زدم و پرتش کردم داخل گلدان. دست‌هایم را در جیب شلوارم بی‌حرکت نگه داشتم و سعی کردم وقتی می‌خواهم باهش صبحت کنم صدام نلرزد.

گفتم: مکسی! ببین این چرت و پرت‌ها به درد کتاب‌های خودت می‌خوره. یا می‌تونی شبا باهاش به خواب بری. واسه من با یه دنیای دیگه کمی جادویی به نظر می‌یان. برای من ارزشی نداره که اون دختر بخواد پشیمون بشه و بفهمه یا نفهمه. دیگه این پشیمونی برای من فایده‌ای نداره. مکسی همیشه یادت باشه کوزه‌ای که ترک خورد دیگه صدای قبلی خودش رو نمی‌ده. اینو بکن تو او مغزت.

مکسی با دست‌هاش بازی می‌کرد سعی می‌کرد خودش را بی‌تفاوت نشان دهد.

مقابلش ایستادم و ادامه دادم: حالا هی بگو منتظر باش و اون پشیمون می‌شه. هی مکسی، زندگی که بخواد با پشیمونی شروع بشه همون بهتر که شروع نشه. باید به ریخت همچین سناریوی احمقانه‌ای خندید.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

مست که هستم، آرزو می‌کنم کاش او هم می‌بود. بعد در دلم لعنت می‌فرستم به شانس گندم. با خودم می‌گم: خب خیلی راحت می‌شود یکی از این‌ها را جایگزین او بکنم. بعد به چشم‌های غریبه نگاه میکنم. هیچ کدام با من حرف نمی‌زنند. چشم‌های آدم‌های غریبه لال ‌اند. فقط چشم‌های او بودند که با من کتاب‌ کتاب دلتنگی داشتند. بقیه فقط می‌خندند. به خودم می‌گم: دنیا همینه باید خودت رو تطبیق بدی به آدم‌های بی‌احساس و فکر کنی همه‌ی این‌ها مثل هم‌اند. اما راستش را بخواهید هیچ نگاهی مثل چشم‌های او من را نمی‌لرزاند. شاید اشتباه من همین باشد که او با بقیه فرق دارد، اما هیچ کدام از این‌ها رازهای زندگی من را نمی‌دانند. هیچ کدامشان بی‌آنکه دو ساعت منظورم را برایشان توضیح بدهم حرفم را نمی‌فهمند. فقط او بود که مثل یک نابینای بااستعداد دست‌هایش را روی خط بریل دلم می‌کشید و خط به خطش را می‌خواند. مشکل اینجاست که نمی‌خواهم دوست داشتنم را گدایی بکنم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
از طریق: آوازهای رهایی

نامه ابراهیم گلستان به سردبیر مجله دنیای سخن

من می‌دانم با وصله پینه کردن اندیشه‌های بی‌ریشه، یا جفت کردن یک دسته مهملات مفت، با دید نادرست و با زبان زهرپاشنده تنها گمراهی می‌شود آورد، تنها خراب می‌توانی کرد، خواهی کرد. این را می‌شود در سرنوشت سرمشقشان تماشا کرد. تحسین و یاد نیک در این میان نثار من کردن، چیزهائی که در این نوشته و گفتار آقای تقوائی‌ست، نه مایه شکر و نشاط می‌شود نه موجب گردن نهادن و سر به رهن سپردن، یا دستمالی که دیده‌ها و دهن را بپوشاند تا نادرستی‌ها را نبینی و نشماری. کار از این حرفها رد است، اگر هرگز هم در این حد بود. این گفته‌ها و قصه‌های مورد تکذیب من اینجا، در حد خود به نامه‌ای سیاه کردن برای شما، آقای سردبیر، نمی‌ارزند. اما مطلب بُعد دیگری دارد، که در همین حد منفرد حتی، اینها مانند قرحه‌ای نشان سرطان‌اند در جسم شعر و قصه و فیلم و نوشته و مجموع این آثار که با انگ روشنفکری در شمار می‌آیند و قبای تعهد و مسئولیت، یا در گذشته پیشتازی و این جور برچسبهای بی‌معنی با قامتشان می‌بستند و شاید هنوز می‌بندند. مسئولیت و تعهد چرند گفتن نیست. چرند نگفتن است که مسئولیت و تعهد اقتضا دارد. این اقتضا را ندانستند. و از این ندانستن چه رویدادهای نابایست پیش آمد. سکوت و پرده‌پوشی هم نوعی دوری از تعهد هست. مانند تهمت و دروغ، که این خود تأیید و مشارکت در نادرستی‌هاست.

ادامه ...

+ ابراهیم گلستان از «شکار سایه» می‌گوید
+ عکس: از صفحه فیس بوک مسعود بهنود

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
Send   Print

سخت است زندگی بین جماعتی که هر روز قیمت دلار را از هم می‌پرسند و کسی یادی از میرحسین نمی‌کند. همه‌ی داستان‌های خونین سه سال قبل روی طاقچه خاک می‌خورد. ملتی که غم نان و شکم داشته باشد، دستی به سوی آزادی دراز نخواهد کرد.

+ میرحسین: سلام من را به ملت ایران برسانید

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

بغلم که کرد اشک‌هایش ریخت. با دست‌ راستش چند بار زد پشتم و بعد از بالا بین کتف‌هایم به پایین کشید. انگار داشت خودش را تسکین می‌داد با این کار. بوسیدمش. سرم را پایین اندختم و گفتم خدافظ. و بعد حس کردم چیزی در دلم از دره پرت شد پایین.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

سه سال است من با ناامیدی و یاس در هر بحثی، تئوری مخصوص خودم را مطرح می‌کنم و امروز متاسفانه عملن به جوابش رسیدم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. حدسم درست بود این‌ها که گلویشان را برای خلیج فارس و زیر آب رفتن پاسارگاد و غیره پاره می‌کردند برای آزادی و حقوق بشر و نسرین ستوده که تظاهرات نمی‌کنند، خیلی بهشان فشار بیاید کسب و کاراشان که در خطر باشد و شکمشان گرسنه یک دادی در خیابان می‌زنند. حاجی بازاری‌های عزیز را می‌گویم. و همه‌ی کسانی که تفکرشان حاجی بازاری است.

شکم و منافع شخصی‌ آن‌ها را مجاب می‌کند که اعتراض کنند نه حصر میرحسین، نه اعدام فرزاد کمانگر و در زندان بودن اکثر اعضای کانون مدافعان حقوق بشر. وقتی به جای سلول‌های خاکستری مغز، قار و قور شکم و نان شب دستور صادر کنند وضع از این بهتر نمی‌شود. این است علت چند صد برابر بودن فست فود‌ها و رستوران‌ها در برابر کتابفروشی‌ها و مراکز فرهنگی شهر. مردمی که به شکمشان بیشتر از فکرشان اهمیت می‌دهند و کورن فلکس اسپشل کی را بیشتر می‌شناسند تا ملک‌الشعرای بهار. این شاید راز درماندگی جهان سوم باشد. فقر فرهنگی و در اولویت بودن شکم بر فکر.

+ تظاهرات بازار تهران ۱۲ مهر ۹۱

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

این صندوق‌خانه را برای سرزمین رویایی درست کردم. می‌توانید آنجا هم آخرین پست‌ها را دنبال کنید. چای عصر را دم کردم شما کمی سوهان یا پولکی بیاورید. بشینیم دور حوض به صدای فواره گوش کنیم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
اگر به آدم بزرگ‌ها بگوييد يک خانه‌ی قشنگ ديدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. بايد حتمن بهشان گفت يک خانه‌ی صد ميليون تومنی ديدم تا صداشان بلند بشود که: - وای چه قشنگ ! يا مثلن اگر بهشان بگوييد « دليل وجود شهريارکوچولو اين که تودل‌برو بود و می‌خنديد و دلش يک بره می‌خواست و بره خواستن، خودش بهترين دليل وجود داشتن هر کسی است » شانه بالا می‌اندازند و باتان مثل بچه ها رفتار می‌کنند ! اما اگر به‌شان بگوييد « سياره‌ای که ازش آمده‌ بود اخترک ب۶۱۲ است » بی‌معطلی قبول می‌کنند و ديگر هزار جور چيز ازتان نمی‌پرسند. اين جوری‌اند ديگر. نبايد ازشان دلخور شد. بچه‌ها بايد نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشند. اما البته ماها که مفهوم حقيقی زندگی را درک می‌کنيم می‌خنديم به ريش هرچه عدد و رقم است !

+ شازده کوچولو با ترجمه‌ی احمد شاملو

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک