March 26, 2012
عاشقانه یک عصر بهاری
بیدار شدن با صدای بانو میم لذتی دارد وصف ناشدنی. روزهای بهاری هرکدام زیباتر از قبلی از مقابلمان عبور می‌کنند. من دستهایش را می‌گیرم و بی‌هیچ حرفی فقط زندگی خودم را می‌کنم. دست‌هایش جادو می‌کند. تقسیم کردن روزها و شب‌ها با آنکه دوستش داری احساس جالبی دارد. وقتی برای آنچه در دلت هست احتیاج نداری صحبت کنی و دوستت همه‌ی آن را حتا کامل‌تر می‌فهمد و حس می‌کند، تو در آسمان‌ها قدم می‌زنی. تجربه به من نشان داده این احساس ساده عاشقانه کم پیش می‌آید. که کسی را ملاقات کنی که همیشه آرزویش را داشتی و چیزهایی را به چشم ببینی از او، که خوابش را هم نمی‌دیدی. اما اینگونه زندگی غیرقابل‌پیش‌بینی به پیش می‌رود. مهم نیست شاید مدت طولانی هم را نبینیم، فیس‌تایم صدا و تصویر می‌فروشد به رابطه‌ها. می‌شود دور بود و با هم سر به بالشت گذاشت و حرف زد. می‌شود دور بود اما از آنها که کنار هم می‌خوابند هر شب، نزدیکتر باشی. این قباله‌‌ها و محضر‌ها نیستند که رابطه را تعریف می‌کنند، دل آدم‌هاست و دالان‌های تودرتویش که در هیچ کلمه‌ای نمی‌گنجد. میزان رفاقت و خنده‌های آخر شب است که رابطه را روی بند رخت، در شب‌های بهاری پهن می‌کند. تجربه کردن رفاقتی اینچنینی و رابطه‌ای اینطور عمیق، شانسی است که نصیب من شده و قدرش را می‌دانم. دست‌هایش را بو می‌کنم و گونه‌هایش را می‌بوسم.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Remember When. Alan Jackson
+ ببینید: The Notebook - Remember When

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.


http://www.dreamlandblog.com/2012/03/26/p/01,08,01/