Send   Print
میم عزیزم، در همین عصر جمعه‌ی کشدار که روی بطالت تکراری ما می‌نشیند و خمیازه می‌کشد در همین عصر جمعه‌ی سرد هفتم بهمن نود، ساکت و مغموم به تو فکر می‌کنم. داستان‌های طولانی ما، صدای بغض‌آلود و خسته‌ی تو، نای ایستادن را از پاهایم گرفته است. من می‌نشینم و تو را نگاه می‌کنم. صدها چشم لازم است تا تو را چنان ببینم که هستی، مهربانی‌های قلب معصومت را و نگاه بی‌طاقت‌ات که چشمان مرا تاب نمی‌آورد. این روزها به افسانه‌های قدیمی دیگر فکر نمی‌کنم. به تو می‌اندیشم و به خودم می‌بالم که لایق دوست داشتن تو هستم. تو خورشید درخشانی میان همه‌ی روزهای تاریک و عبث من. ممنونم که هستی و قلب مرا تپنده‌تر و پرشورتر از همیشه کرده‌ای.

+ برای بانو میم

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml