September 14, 2011
حک شده بر باد - دوم

+ پیاده رو: من هنوز به تقبیح عملی به نام خیانت باور ندارم. به تحمیلی که جامعه به افراد می کند برای برقراری روابطه جنسی مادام العمر با یک نفر هم باور ندارم. به انتخاب آدمها باور دارم. اگر برای دو نفر اینجور راحت تر است که صرفا همه عمر باهم باشند خیلی هم خوب است. اگر نیستند ان هم خوب است. به توافقات آدمها در رابطه باور دارم و به خروج آدمها از روابطی که در آن توافق حاصل نمی شود و یا کسی درحال آسیب دیدن است. به تنها چیزی که باور دارم و محکومش می کنم دروغ است . خلاصه کار آرنولد و بیل و باقی برای من به اندازه حمام رفتنشان کم اهمیت است .عجالتا در مورد بدی یا خوبی خیانت نظری ندارم . اگر تغییری ایجاد شد شما را در جریان باور هایم قرار خواهم داد .

+ بیلی و من: وقتی بلوط تداعی جنگل نیست
سلاله ام در عبور کاهلانه تاریخ
خون و خنجر را مرور می کنند
ومن که صبورترین مرد تبارم بودم
تعزل عارفانه چشمانت را پذیرا شدم
+ آزاد نویس: مي تونيد موافق نباشيد ولي من فكر ميكنم روزي كه بلاخره مشكلات سياسي ايران به نفع هر فرقه و گروهي حل بشه تازه اون مشكلاتي كه ديده نميشدن يواش يواش به چشم ميان. مثلا” بايد هر چه خونه و خيابون ساخته شده همه رو از نو ساخت، چون هر چه ساخته شده باسمه اي بوده. فاتحه طبيعت هم كه خونده شده و احتمالا” بايد گنجشك هم وارد كنيم. حالا طبيعت پيشكش، با اين فرهنگ اجتماعي درهم ريختمون چه كنيم؟ چطور ميشه وظيفه شناسي رو ترويج كرد در حالي كه همين الان هم خودمون از شنيدنش خنده مون ميگيره. من معمولا” يك راننده اي رو توي خط ونك مي ديدم كه براي جريمه نشدن بخاطر كمربند ايمني يك چيزي از همون كمربند درست كرده بود كه كجكي مثل حمايل مي انداختش دور گردن وشكمش. به هيچ جايي هم وصل نبود. از ماشين كه پياده مي شد كمربندش هم به گردنش آويزون بود. اين تازه خنده دارش بود گريه آوراش بيشترن.

+ سیبیل طلا: الان داشتم نگاه می کردم، دیدم که بسیار زیاد دچار خود بزرگ بینی وبلاگ نویسی شده ام. دریغ از یک پستی که نشانی از سیبیل داشته باشد. انگار شده ام از همان وبلاگ جدی ها که خودم بدم می آید. برای اینکه این تابو جدی نویسی را بشکنم، از تمامی انسان های خوب و مهربانی که امروز یقه شان را گرفتم، بعد هم چهار تا متلک بارشان کردم، و سپس با مشتی عاشقانه پوزه شان را خورد کردم، و در نهایت مقاله ای را که قولش را داده بودم را هم تمام نکردم، عذر خواسته و تمامی این ماجرا را بر گردن آن هفته ماه که به آن عذر شرعی گویند می اندازم.

+ عبدالقادر بلوچ: تا اینجا شهردار برلن زنِ زنانه روی حرفش ایستاد و لوح یادبود کشتار ميکونوس را نصب کرد. حالا نوبتِ شهردار ماست که مردِ مردانه لوح تلافی جویانه را تهیه کند.

تا آن زمان نباید دست روی دست گذاشت. سفیر آلمان و زن و بچه اش هم نباید اینطوری راحت خربوزه ی مشهدی بخورند. باید به همان دزدی که به سفارت انگلیس تیر می انداخت بگوییم چند خشاب هم به سفارت آلمان خالی کند. زر زدند، برای آنکه دروغ نگفته باشیم بگوییم دزدها توی مملکت ما استقلال عمل دارند.

با این جرمن ها اگر کوتاه بیاییم، فردا لوحِ دیگری می زنند درِِ خانه ی فرخزاد و می نویسند: همان قاتلها اینجا شاعرِ آوازه خانی را قطعه قطعه کردند.

+ شهرزاد: چه بگويم جز اندوهی که هست و من , کلام من اندوهی را از تو خواهد کاست! آن چه را که خاطره می نامی و خاطره نيست و خاطرات نيستند مگر آن چيزهايی که رفته اند و قدرشان ندانسته ايم حتی اگر خاطرات خوشی بوده باشند. اندوه ات را می شناسم که جنسی نه هم چون آن که سخت تر از آن را چشيده ام.
صبر نيز چارهء خاطرات رفته نيست که صبر از آن فرداست نه از آن رفته!
همين

+ شبنم فکر: برام کمی باورنکردنيه که يک سال از اولين روز نوشتنم ميگذره. از اون عجیبتر ( به همین مناسبت کمی در آرشیو دور زدم!) اینکه چقدر در عرض این یک سال همه چیز تغییر کرده، و چقدر خودم تغییر کرده ام، و حتی خیلی از ارتباطاتم تغییر کردن، و این رو ، به جز در مواردی که برام واقعا گرفتاری بودن، نشونه خوبی می دونم، این یعنی ساکن نبوده ام و به خودم و اطرافیانم اجازه این تحول رو داده ام، هر چند که گاهی اشتباه هم کرده باشم.

+ فروغ: خدایا شکرت .. داره بارون می یاد.. چه خوب که بیدارم و بوی بارون رو حس می کنم.. چقدر دلم برای پاییز تنگ شده..

+ عنکبوت: صدای زنگ ساعت‌ها در آهنگ time پينک فلويد، آرم برنامه‌ی «تقويم تاريخ» ساعت هفت صبح را اعلام می‌کرد. چايی نيم‌جوشيده را با عجله و به زور آب سرد هورت می‌کشيديم، در خيابان‌های خاکستری بعد از طلوع، صبحِ شلوغ و آلوده به دود بنزين نيم‌سوخته و گازوئيل گوگردی را تنفس می‌کرديم و سنگينی‌اش همراه با آهنگ‌های مثلاً شاد «آغاز ماه مهر/با شادی و سرور» و نگاه دل‌جويانه و لبخندهای بدبوی صبحگاهی مردمی که از «شور و نشاطِ صبح‌گاهی» ما لذت می‌بردند، تبديل می‌شد به غم غربت ناشناخته‌ای که روی دل‌مان می‌ماند و مانده‌است.

+ لگو ماهی: بالاخره خبر به وبسايت انگليسي بي بي سي هم رسيد. خيلي خفنه به نظر من. بهترين خبري بود که ميتونستم بشنوم. الان که دارم مينويسم اين رو صفحه ي اولش هم هست. اينطوري هزاران هزار نفر پيغام ما رو ميشنوند و در باز ميشه براي ساير خبرگزاري ها که خبر رو مخابره کنند.

+ لندنی: خطوط و چين و چروک برروی صورتهامان " نشانی " از گذر عمر است. گذر " عمر " بروی " مغزها " چگونه مقياس می‌شود؟

+ قصه‌های عامه پسند: - براي گرفتن ِ فيلم عروسی دخترم مزاحمتون شدم.
- اوه بله... سه ميليون تومن لطف كنيد.
- چرا انقدر گرون؟
- آخه دو ميليونش برای اينه كه از فيلمتون سوءاستفاده نكنيم.

+ لیدی M: باید از شر این کلی نگری مزخرف رها شوم همان که همیشه می پرسد :"خوب که چی؟" باید مثل آن خواب رنگها را جدا جدا تشخیص بدهم جدا جدا درک کنم شکلها را جدا جدا ببینم نه همه را با هم و همچون تصویری محو ،باید ذره بین بگذارم، زوم کنم روی تک تک لحظه ها وگرنه طبق گفته خوابم درمان نخواهم شد. به خوابهایم بیش از هر روانکاوی اعتماد دارم. هر چه باشد از این آزمندیان....بهتر است؛ نه نه بی انصافی است از هر روانکاوی کارش را بهتر بلد است فقط حیف که زبان سخت و پیچیده ای دارد. باید زبان خواب را هم مثل فرانسه و انگلیسی در برنامه روزانه ام بگنجانم

+ فرنگوپولیس: پی نوشت: مخاطب شما نیستید. آن عده ازعاشقان نشانه شناسی اند که زن را به شئ تبدیل می کنند. برای نشان دادن دو عدد سینه هم این عکس را نگذاشته ام. اگر فقط سینه می بینید شاید مخاطب شما هم هستید.

+ ف.م.سخن: آنهايي که فيلم "اسپارتاکوس" را ديده اند، حتما آن صحنه اش را به خاطر دارند که وقتي فرمانده ي لشکر رومي ها، رو به بردگان اسير سوال مي کرد که: "اسپارتاکوس کدام يک از شماست؟" بردگان بر روي تپه يک به يک مي ايستادند و فرياد مي زدند، "اسپارتاکوس منم!"

+ لانگ شات: - امیدوار نباشید.
مدرسه‌ی هنر، مزرعه‌ی بلال نیست آقا… که هر سال محصولِ بهتری داشته باشد.
در کواکبِ آسمان هم یکی می‌شود ستاره‌ی درخشان؛ الباقی سوسو می‌زنند.

کمال‌الملک (علی حاتمی)،

+ کافه ناصری: وقتی زن‌ها اقسرده می‌شوند می‌روند ‌موهایشان را رنگ می‌كنند،مدل ‌ابروهایشان را عوض می‌كنند،های‌لایت می‌كنند. اگر ‌مویشان صاف باشد فر می‌كنند و اگر فر باشد صافش می‌كنند. آگاهان معتقدند به این ‌ترتیب آن‌ها تا ‌مدتی (حداقل تا ‌وقتی ‌شكل و ‌شمایلشان به شكل ‌قبلی برگردد)‌ ‌دربرابر ‌افسردگی ‌واكسینه می‌شوند!

در بیل‌زدن‌های متوالی اینجانب بر خاک سفت بلاگستان از بلاگ‌های زیر صدایی بلند نشد:
۳۵ درجه - غربتستان

بیرون کشیدن خنضرپنزرهای بلاگستان توسط سرزمین رویایی ادامه خواهد داشت ...

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml


http://www.dreamlandblog.com/2011/09/14/p/01,38,12/