June 21, 2011
برای مردم کرخت شهرم

از لپ‌تاپ‌ام می‌ترسم. دو سال است به من خبر بد می‌دهد. مرگ. عکس آخرین نگاه. اعتصاب. تحصن. مادران عزادار. گریه. درگیری. چوب. چماق. لباس شخصی. مرگ. زندان. کهریزک. اوین. رجایی شهر. مرگ. ناپدید شدن. تجاوز. مرگ. گاز اشک‌آور. تیرهوایی. مرگ. بازداشت موقت. زندان. حکم اعدام. حبس تعزیزی. تبعید. مرگ مرگ مرگ.

و حالا ما محکومیم به زندگی در سرزمینی که بوی مرگ می‌دهد. خبرهایی که ناخود‌آگاه تو را افسرده می‌کنند. چشمانی که به رنگ خون خو گرفتند. زندانی که گرچه میله‌هایش دیده نمی‌شود اما ما آن را هر روز استنشاق می‌کنیم. ابری سیاه بالای شهر. این داستان هر روزه‌ی ماست. صبح که از خواب بلند می‌شوم می‌دانم با باز کردن لب‌تاپم باز زیر آوار اخبار تجاوز گروهی و مرگ و اعدام و زندان دفن خواهم شد. مردم کرخت شده‌اند. مثل بوکسوری که گوشه‌ی رینگ افتاده باشد. صدای شمارش معکوس داور را نمی‌شنوند. آنقدر چپ و راست عزاداری کردند که ماتم‌زده شدند. با چشمان باز اخبار را می‌خوانند اما با چشمان بسته زندگی می‌کنند. آنقدر کشتند که هر کس جانش را دو دستی نگه داشته در نرود. لطف اگر بکنند چند تایی لایک و هم‌خوان می‌کنند. چریک‌هایشان عکس پروفایل عوض می‌کنند. عده‌ای در اوین به اعتصاب غذا کرده‌اند و به مرگ می‌خندند. ما فقط این بیرون برایشان ویدیو ضبط می‌کنیم. آن‌ها هم که نمی‌بینند این پیام‌های ما را. دل خودمان را خوش می‌کنیم که کاری کردیم. مردم کرخت شده‌اند. کسی نیست تشت آب سردی روی تن این بوکسور بریزد؟ داور دارد می‌شمرد: ده، نه، هشت، هفت ….

+ گوش کنید: زندگی من، اینجا و اکنون

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml


http://www.dreamlandblog.com/2011/06/21/p/03,45,34/