May 09, 2011
برای آفتاب‌پرستان سیاه‌پوش

دیروز در محل کار صدای نوحه‌ی تلویزیون را بلند کرده بود. چند بار خواستم بروم صحبت کنم کمی کمتر کند گفتم شاید درست نباشد. تحمل کردم. گاهی وقت‌ها هم خودم را زدم به حواس‌پرتی. سعی کردم نشنوم. امروز با تلفن دستی لعنتی‌اش موزیک شش و هشت پخش می‌کرد از نوع تاکسی‌های خطی. سلیقه‌اش هم خوب نیست. داشتم فکر می‌کردم عجب ملتی هستیم ما. یک روز توی سرمان می‌زنیم. فرداش سر کار یواشکی با خودمان می‌رقصیم. پلوخورشت نذری باشد می‌رویم توی صف، مفت باشد اگر کثیف هم بود می‌خوریم. می‌بینیم بقیه چکار می‌کنند. اگر پیراهن سیاه پوشیدند ما هم می‌پوشیم.

عادت داریم همرنگ جماعت باشیم. نکند رنگ افکارمان توی چشم بزند. باید استتار کرد. هیچ اهل فکر کردن نیستیم که چرا امروز باید بزنیم توی سرمان یا چرا باید الکی دستانمان را بگیریم جلوی چشمانمان و شانه‌هایمان را تکان بدهیم. مرده‌شور مذهب و ایدیولوژی را ببرند که جرات فکر کردن و توان ایستادن روی‌ پاهای لرزان استدلال را از ما گرفته است. ملت خواب، جماعت مافنگی تریاکی. دایم خمار زیر کرسی. اینطور مردمی داریم ما.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml


http://www.dreamlandblog.com/2011/05/09/p/02,29,25/