November 11, 2010
از درد این سرزمین ...

اشک‌هایتان روی سه‌تار مسعود شعاری آرام خواهد نشست با بغضی در گلو. زیر پوست این شهر چه دردهایی بی‌طاقتند. چه بغض‌هایی می‌شکنند. یک حکومت کودتایی کثیف مردم سرزمینش را به چه حال و روزی می‌اندازد. آن‌ها که دارند چمدان می‌بندند و فرار می‌کنند و عده‌ای با مسافرکشی و هزار دروغ و حقه، شب تن خسته به تشک می‌سپارند. گروهی خودشان را می‌فروشند، روحشان را می‌فروشند و اشک می‌ریزند. تنشان را چه ارزان حراج می‌کنند و با هر ناشناس و غریبه‌ای می‌روند. و صبح چشمانشان را با رویای یک چک باز می‌کنند. اما کلیه دانه‌ای چند؟ روح من، روح تو، دل شکسته سیری چند؟ کشور ماتم زده، کودتا زده، فقیر و غم‌زده، متری چند؟

پ.ن. ببینید: بدن فروشی مردان و زنان

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml


http://www.dreamlandblog.com/2010/11/11/p/02,18,57/