Send   Print

از دولتی که همه چیزش بر اساس دروغ و جعل و کذب باشد نمی‌توان انتظار حتا یک خبر تاریخی حقیقی را داشت. شاید کمی حماقت باشد که دولت انگلستان استوانه‌ی اصلی را به این دولت امانت بدهد. این‌ها که بارها نشان داده‌اند به هیچ روی قابل اطمینان نیستند یک روزه سازمان برنامه و بودجه منحل می‌کنند دانشگاه منحل می‌کنند و به راحتی می‌توانند بگویند استوانه کوروش متعلق به ایران است و تمام.

البته باید به تمام پروژه و مانورهای خبری که روی استوانه‌ی جعلی بدبخت و مکتب ایرانی شد کمی بخندیم. ما دیگر عادت کرده‌ایم که نمی‌شود به این‌ها اطمینان کرد. وقتی چهل میلیون رأی را در روز روشن مقابل چشم خبرنگاران خارجی و داخلی می‌دزدند چرا باید بهشان اطمینان کرد و استوانه‌ی حقیقی را دو دستی تحویلشان داد؟ من شخصن از این زرنگی انگلیسی‌ها خوشحال شدم.

+ استوانه کوروش که به ایران آمده بود تقلبی بود

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

رعایت حق کپی‌رایت، رعایت قانون، احترام به حقوق دیگران (چه باشند و چه دستشان از ما دور باشد)، احترام به شعور و شخصیت دیگران فاکتور‌هایی هستند که در فرهنگ جمعی یک کشور حمل می‌شوند. نمی‌شود تزریق‌شان کرد، کار یک شب و دو شب برنامه‌ی فرهنگی هم نیست. سال‌ها باید بگذرد تا چون میخ در سنگ فرو رود.

تمام فاکتور‌های فوق زمانی بیشتر به دنیای واقعی آدم‌ها نزدیک می‌شوند که از طرف حکومت ابتدایی‌ترینشان رعایت شوند. از آنجا که در افق آینده و گذشته‌ی دولت کودتا رعایت هیچ‌کدام از موارد فوق دیده نمی‌شود، نمی‌توان به اجرا و نهادینه شدن هیچ‌کدام از آنها دل بست. نمونه‌ای از نادیده گرفتن حق کپی‌رایت را اینجا و اینجا بخوانید. با آرزوی روزی که به حقوق هم احترام بگذاریم حتا اگر در دسترس نباشیم.

+ دلتنگم دلتنگم، دلتنگ از این بیداد ...
+ هر چه بیشتر در خارج می مانم بیشتر باورم می شود که ما آدم های خوبی نیستیم

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
برای مرضیه نوشتن سخت بود و من خودم را خلاص کردم. متن هادی خرسندی را که خواندم دردم آمد. توجیه کردن اشتباه مرضیه در ۱۷ سال آخر عمرش اشتباهی بزرگ است. گرچه شاید وقتی مهمان عده‌ای یونیفرم پوش باشی که از چارقد‌های یک رنگشان هنوز خون پاک‌ترین فرزندان این خاک در هشت سال جنگ با عراق می‌چکد چاره جز ثنا باقی نمی‌ماند. بهنود به اشتباه برای خرسندی می‌نویسد:

نمی دانستم در سخنرانی های بی مقدمه و به قول موسیقیائی ها بداهه نوازی هم چنین چیره دستی. بعضی جاهایش دلم شور می زد، برای تو و هم برای آن ها که نشسته بودند به شنیدن و دلهره در نگاهشان پیدا و ابتدا که آرام کف زدند پیدا بود. گرچه می دانی با آنان هیچ همراهی ندارم اما یکی باید قبل از این که خاک سرد شود این ها را می گفت. یکی که انیفورم تنش نباشد. یکی که به ربط سازمانی نیامده باشد. و تو بودی . تو بودی که حق ادا کردی و پاسخ همه لذت ها را دادی که از صدای مرضیه بردیم.

هادی خرسندی می‌گوید:
تعجب کردم که بعضی‌ها فارسی حرف زدن آدم را به زبان دلخواهشان ترجمه ميکنند. روی فيلم کليک ميکنند و صدا را ميشنوند اما به کاغذ که نقلش ميکنند چيز ديگر ميشود!

من اما از روی فیلم مربوط به این سازمان منحوس تکه‌تکه عینن با دقیقه، حرف‌های هادی خرسندی را در زیر می‌آورم:

دقیقه ۳:۵۳: آیا مرضیه محبوبیتش را از دست داد؟ اگر فکر می‌کنید که مرضیه با پیوستن به سازمان سیاسی شورای مقاومت، رفتم که رفتمش یک‌جور دیگه شد ؟ اتفاقاً خیلی بهتر شد. چیزی را از دست نداد و اگر بخواهیم محاسبه کنیم خیلی چیزها بدست آورد

دقیقه ۴:۳۵: من عضو هیچ سازمان سیاسی نیستم اما مرضیه رو تحسین‌اش می‌کنم بابت حرکت بزرگی که در هفتاد سالگی کرد.

دقیقه ۶:۱۹: مرضیه را ستایش می‌کنم که نه به خاطر مشتی دلار و نه به خاطر الاف و الوف دولتی نه در موقعی که قدرت تشخیص‌اش رو از دست داده بود آمد و یک تصمیمی گرفت که این تصمیمش اگر به خاطر منافع شخصی‌اش هم می‌بود اقلاً تصمیم قشنگ و به جایی گرفت. به اضافه‌ی این افتخار که مبارزه را آغاز کرد و صدای خودش رو رسوند به گوش هموطنان در داخل ایران. هر بهره‌برداری که سازمان مجاهدین یا شورای ملی مقاومت از داشتن مرضیه هر لحظه کرده نوش جانش باد برای اینکه همینه دیگه یکی زده یکی برده دیگران توی سرشون می‌زنند یا حسادت می‌کنند.

دقیقه ۷:۳۶: آن‌هایی که فکر می‌کردند با پیوستن مرضیه به یک سازمان سیاسی محبوبیت مرضیه پیش آن‌ها از دست رفته قطعاً پیش آن‌ها باید از دست رفته باشه. این طرز تفکر ضد دموکراسی است. که ما یک هنرمندی را به خاطر اینکه فعالیت سیاسی می‌کند در سازمانی که ما دوست نداریم بخواهیم این هنرمند را دوست نداشته باشیم.

دقیقه ۸:۳۸: در این لحظه تشکر می‌کنم به سهم خودم بر سر مزار هم گفتم از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت که اون دینی رو که همه ملت ایران به مرضیه داشتند و من داشتم و ما اگر دستمون نرسید شما جای ما تا آخرین لحظه مرضیه رو پرستاری کردید از همتون سپاسگذارم ممنونم از همتون.

هادی خرسندی از یک عده خونخوار تشکر می‌کند. عده‌ای درمانده و دفن شده در ذهن اکثر ایرانیانی که فراموش نمی‌کنند در روزهای توپ و تانک و گلوله و آژیر قرمز و فریاد و خون در بوشهر و خرمشهر و آبادان دست در دست صدام به هم‌وطنان خود می‌خندیدند. به راستی در کجای تاریخ چند بار نوشته شده است عده‌ای به دشمن پناه ببرند و گلوله به سوی خویشان و هم‌وطنان خویش در آسمان رها کنند که آزادی و دموکراسی چنین است؟ عده‌ی زیادی حاضرند در کشور خودشان به دار کشیده شوند به ناحق، اما دست در دستان پلید این جانیان نگذارند.

شاید مرضیه ۱۷ سال پیش مرده بود. وقتی تصمیمش را گرفت که با این‌ها باشد و مردم کشورش سعی کردند خاطرات خوبشان را با او فراموش کنند. هنرمند زیر چشم تیزبین مردمش بوده و هست و با هر تصمیمی خودش را بالا و پایین می‌برد. مگر می‌شود پیوستن یک هنرمند به یک سازمان منحوس قلب مردم کشورش را نشکند؟ سرنوشت علیرضا افتخاری و شریفی‌نیا و دیگران را به هادی خرسندی یادآوری می‌کنم. آن یکی عزیز می‌ماند و عزیز می‌رود که با مردم باشد و با مردم بماند. هر کجای دنیا که باشد حقیقت را بگوید. فرد را باید با حقیقت سنجید، نه حقیقت را با فرد. متأسفم برای هادی خرسندی که در روز روشن حرف‌هایی می‌زند که بر مردم است و خریداری ندارد و پس از آن برای دفاع از خودش پشت جمله‌ی: این‌ها حرف‌های من را عوض کردند پناه می‌گیرد. در زمانه‌ای هستیم که دیگر نمی‌شود با مقاله‌ای حقیقت را قلب کرد و وارونه به خورد مردم داد.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

تقویم برای من در روزهایی ورق می‌خورد که سبکتر روی ابرها پیاده‌روی کرده باشم یا روزهایی که بانو الف را دیده باشم. او ستاره نیست که گاه و بیگاه در شب‌ها بدرخشد. او یک ستاره دنباله‌دار است که هر چند وقت در آسمان برقی می‌زند و اگر در همان لحظه نگاهت بر سیاهی بالای سرت باشد می‌بینی‌اش و اگر نباشد باید چند سالی را یا چند صد سالی را منتظر باشی. او که بیاید از خودش جاپای سفیدی در آسمان می‌گذارد که تا مدت‌ها می‌توانی به همان خش سفید روی سقف آسمان دل خوش کنی.

تنها بودن با بانو الف، نگاه کردن به چشمهایش و دست در آبشار موهایش بردن، در آغوش کشیدنش، خندیدن به زمین و زمان، مست کردن و قهقهه زدن با او، همیشه جزو اولین دلایل من برای زندگی بوده است. او مثل هیچ‌کس نیست و به طرز وحشتناکی کامل است. با او زندگی شاد می‌شود و آسمان به رویم می‌خندد. با او تقویم زندگی من ورق می‌خورد. از بهمن سال گذشته تا امروز ستاره دنباله‌دارش گذر نکرده بود از تقویم من. امروز نوبتش بود. و رسید. به راستی که عشق بازی با او زندگی‌ات را زیر و رو می‌کند. او با قد بلندش، مو‌های رها روی شانه‌اش، سینه‌های کوچک و سفیدش، و تن چون گندمزاران طلایی اش، هر کسی را می‌تواند از پا در آورد. خوابیدن با چنین کسی را به تمام بهشت دروغین و حوریانش افسانه‌ای‌اش ترجیح می‌دهم. این یک اعتراف است.

+ برای بانو الف

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

منتظرم ماشین لباسشویی لباس‌هایم را تمام کند و پهنشان کنم و بخوابم. آیا زندگی همین قدر ساده است؟

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
دیکتاتور جان می‌ترسم یک روز همین میکروب‌های سبز نعش تو را از پای در آورند. نقطه. تمام.

پ.ن. کمپین یک میلیون میکروب

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

نمی‌دانم از کجا سر و کله‌اش پیدا شد. اولین بار در لابی دیدمش گویا. چشمانش می‌خندید و موهای مجعدش به رنگ قهوه‌ای فندقی تا شانه‌هایش آبشار ترانه‌های ناخوانده بود. در سوپر مارکت که دیدمش چند کلامی اختلاط کردیم. ساده و کوتاه مثل همه‌ی اولین جمله‌های آشنایی. پشت شکلات‌ها که گم شد دلم برایش تنگ شد. وقتی حرف می‌زد نگاهش مثل یک ماهی می‌لغزید در دلم.

روز دوم کنار دریاچه دیدمش. نشسته بود به دورها نگاه می‌کرد. با صدای شاتر دوربین من روی صورتش و موج موهای قهوه‌ای فندقی‌اش به طرف من نگاه کرد. بعد مقابلم ژست گرفت تا بیشتر عکس بگیرم. می‌خندید … به آسمان نگاه می‌کرد … دستانش را پشتش می‌گذاشت و به من نگاه می‌کرد … باز ماهی نگاهش در دلم می‌لغزید. سعی می‌کردم اما کارم را خوب انجام دهم. گفت: عکس‌ها را حتمن برایش بفرستم.

همان شب بود در راهروی اتاقم دیدمش جلوتر دارد به سمت اتاقش می‌رود. صدایش زدم و نمی‌دانم چطور ناگهان هر دو در اتاق من بودیم. برایش موسیقی گذاشتم و کمی حرف زدیم. نفهمیدم چه شد که با او خوابیدم. حتا نفس نفس هم که می‌زد باز لبخند روی لبش محو نمی‌شد. شب از نیمه گذشته بود که لباس‌هایش را پوشید و به اتاق خودش رفت.

فردا ظهر آخرین نگاهمان در فرودگاه بود. او هم همان روز پرواز داشت. به طرفش نرفتم. بیشتر با چشم‌هایمان حرف زدیم. اینطوری بهتر بود و راحت‌تر می‌شد صحبت کنیم. آخرین اعلام کوله‌ام را روی دوشم انداختم و راه افتادم. از کنارش که گذشتم گفت: فکر نمی‌کردم دلم برایت تنگ شود اما می‌شود. مواظب خودت باش. من هم گفتم دلم برایش تنگ می‌شود. راهم را کشیدم و رفتم. ( من همیشه از خداحافظی متنفر بوده‌ام و حتا برای یک خداحافظی ساده هم بغض کرده‌ام ) همیشه آرزو می‌کنم کاش آن لحظه کش می‌آمد و وقت بیشتر بود تا به چشمانش خیره شوم. سرزمین او با من فاصله داشت. او به شرق رفت و من به غرب. اما دل‌هایمان انگار نزدیک بود. او پانزدهمین نفر بود.

+ برای چهاردهمین نفر و لبخندش

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

چرا گرد مرگ پاشیده‌اند بر این شهر؟ چرا دهان‌ها را دوخته‌اند برای لبخندی ساده؟ چرا چهره‌ها درهم و هر پیشانی کتاب بی‌پایان درد‌های یک عمر زندگی از ترس دشمن است؟ چرا کسی نمی‌خندد از ته دل؟ چرا دیوارهای شهر خاکستری است؟ چرا پدر‌های مهربان غمگین‌اند؟ چرا هر خانواده‌ای حداقل یک فرزند در غربت دارد؟ چرا سرنوشت ما با دیکتاتوری عجین شده است؟

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

رفیق یعنی کسی که به انتظار تو یک ساعت در سرمای هوا منتظر بایستد و با دیدنت انتظار یک ساعته‌اش را فراموش کند.

پ.ن. برای آقای میم

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

روزهای خوب و شاد مثل سایه کنارت می‌دوند و تو بهشان نگاه می‌کنی و می‌دانی تا آفتاب هست باید قدرشان را بدانی که زود نیست می‌شوند و نمی‌دانی باز چه وقت بازی آفتاب و دستان تو روی حجم زمین سایه‌های خندان و بازیگوش درست کند. روزهای آفتابی دلمان را قدر بدانیم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

بعضی نامه‌ها مثل یک خورشید درخشان در قلبت فرو می‌روند. همیشه می‌مانند و تو در بدترین شرایط زندگی جمله به جمله‌اش را در خاطر خواهی داشت.

پ.ن. نامه‌های دوستانه از پس هزاران کیلومتر خواندن و با شراب شیراز مست بودن لذتی دارد که هر کس را قدرت فهمش نیست.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

گاهی وقت‌ها آدم احساس می‌کند مثل پرنده‌ای است که از قفس پریده بیرون. هم خوشحال است از آزادی و آسمان و هم پریدن بالاتر از سقف قفس را نمی‌داند.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

بیتابانه دوستت دارم
ای آنکه دوریت
آزمون تلخ زنده بگوری است

احمد شاملو


+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

برای من پیش آمده که ساعت‌ها با کسی در ذهنم صحبت کرده‌ام. شاید دعوا کرده‌ام گاهی هم سؤال و جواب‌های معمول. گله‌ای حرفی یا شکایتی. معمولن قبل از خواب شروع می‌کنم به حرف زدن در رویاهایم. با هر کس که دلم بخواهد. یک عشق قدیمی یا شاید یک دوست جدید هنوز ناشناس. رویاهای آدمیزاد محدودیت ندارد، بنابراین آزادی و آنقدر پیش می‌روی که دلت بخواهد یا شاید خوابت بگیرد. من فکر می‌کنم هر آدمی باید کسی را داشته باشد تا قبل از خواب با او چند جمله صحبت کند.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml