July 20, 2010
داستان دوشنبه ۲۸ تیر و بانو الف

من کاملن احساس خوشبختی مضاعفی کردم وقتی روز دوشنبه ۲۸ تیرماه ۸۹ با صدای تلفن بانو الف بیدار شدم و اولین کلماتم را با صدایی خواب‌آلود صرف صحبت با او کردم. من کاملن احساس خوشبختی مضاعفی کردم که نیم ساعت بعد بانو الف با ماشین سفیدش مقابل در خانه‌ی ما ترمز زد و یک ماه و یک روز بعد با کادوی تولدم و چند بوس به گرمای ۲۸ تیرماه منتظرم بود.

بعضی‌ها همیشه هستند. سایه‌شان ‍پابه‌پای زندگی‌ات می‌دود. گرچه شاید هیچ وقت حواست را جلب نکنند اما می‌دانی از دور تو را همیشه نگاه می‌کنند. بعضی‌ها مثل یک ساعت رنگ و رو رفته‌ی قدیمی، مثل عینک تمیز و از مد افتاده‌ی مادربزرگ دقیق‌اند و محال است وقایع بزرگ زندگی‌ات را فراموش کنند. آن‌ها همیشه هستند. چه در سایه‌، چه پشت سرت و چه دست در دست کنارت. خاطرمان جمع است. نفس راحتی می‌کشیم و بقیه‌ی مسیر را با لبخند می‌رویم. بانو الف یکی از آنهاست، با گل‌های رز قرمزش و لبخند مهربانش به وسعت همه‌ی رویاهای من.

+ برای بانو الف


http://www.dreamlandblog.com/2010/07/20/p/02,55,00/