Send   Print

در روزهای گذشته آنقدر به من انرژی منفی رسیده که دیگر توانی و رمقی برایم نگذاشته است. رفتارهایی از کسانی می‌بینی که شاید به دو چشم خودت هم دیگر اعتماد نکنی. یکی از همکاران که در حال جدا شدن از همسرش هست طبق همان احساس لطیف زنانه این موضوع را با همکاران مرد در میان گذاشت و کاش زودتر وقت شده بود به او بگویم این کار را نکند. دیگر دستان ضعیف من هم توان مقابله با این حجم حمله‌ی همکاران دلسوز مرد را برای تصاحب طعمه ندارد. افسوس می‌خورم که چرا در چنین کشوری زندگی می‌کنم. غم عمیقی مثل دلشوره در دلم دارم که نمی‌دانم باید به چه کسی بگویم. این همکار زن هم باورش نمی‌شود این مردان باشخصیت و صاحب کمالات چنین رفتاری را با او بکنند و هر روز پیشنهادی جدید دریافت می‌کند. امروز اشک‌هایش مقابل من ریخت. نمی‌توانست فریاد بزند گرنه می‌زد. من هم بغض کردم. کاری از دستم بر‌نمی‌آمد. سعی کردم آرامش کنم. سعی کردم یاد بدهم چگونه مقاومت کند و بفهمانم من کمکش خواهم کرد تا بجنگد. چهار اثر از فلورانس اسکاول شین را برایش گرفتم تا بخواند. احساس کسی را دارم که از پنجره، تجاوزی را در اتاق روبه‌رو می‌بیند و نمی‌تواند فریاد بزند. چون شاید هم خودش کشته شود و هم متجاوز زن بخت‌برگشته را بکشد.

من با دلی شکسته و شرمسار، از تمام دختران و زنان سرزمینم که از جانب مردان باکمالات و صاحب زن و زندگی و بچه‌، مردان اهل هنر و کتاب و فضل، مردان تحصیل‌کرده و دارای ادعا، مردان بدون ریش و سبیل کراواتی و منتقد به وضع موجود و فرهنگ رایج کشور، مردانی که خودشان را سبز می‌دانند و از کودتاچی بیشتر دروغ می‌گویند، مردانی که رییس‌اند و دلشان می‌خواهد با همه‌ی همکاران زن شرکتشان بخوابند، مردانی که شهوتشان مثل یک مار دور وجدانشان را گرفته و خفه‌اش کرده؛ من به عنوان یک پسر بیست و نه ساله و یازده ماهه متولد همین سرزمین و بزرگ شده همین فرهنگ، من به عنوان ناظر این ظلم‌ها و این قتل‌های روحی و آزار‌های نامریی جنسی، من با بغض، من با دلی پر درد و ناتوان، از تمام دختران و زنان آسیب‌دیده و زجرکشیده کشورم با همین چشمان اشک‌آلود معذرت می‌خواهم و امیدوارم روزی در کشوری زندگی کنیم که نگاه کثیف و هرزه‌ی مردی روی چشمان خیس زن بیوه‌ای نماسد. امیدی که می‌دانم کمی دور و کمرنگ است.