January 03, 2010
نزديک بود

راه سبز امید را نوشتم با سبز و زیرش یک V بزرگ کشیدم. تمام که شد صدای فریادی را شنیدم از پشت سرم. صدای زنی بود که فریاد می‌زد: آقا آقا. و من دویدم. کمی دنبال من دوید و من اما سعی کردم در کوچه طبیعی به نظر برسم و کسی متوجه شتاب من در فرار نشود. تا کنون تجربه نکرده بودم. احساس دزدی را داشتم که صاحب‌خانه دنبالش است. اگر هر کدام از عابرین پیاده متوجه من می‌شدند شاید به گمانی دیگر دنبالم می‌کردند. صدای زن بعد از چند فریاد بلند قطع شد. دویدن را آهسته کردم، صدای قلبم را در گوشم می‌شنیدم. بعد از چند دقیقه فقط به این فکر کردم که وظیفه‌ام را در برابر خون کسانی که بی‌گناه کشته شدند برای ادامه‌ی حکومت دیکتاتور، خوب انجام داده‌ام. بیشتر مصر شدم به شعارنویسی. اما احتیاط را فراموش نکنید. گاهی وقت‌ها یک اشتباه کوچک می‌تواند برایمان گران تمام شود.


http://www.dreamlandblog.com/2010/01/03/p/12,50,50/