November 24, 2009
آخرين عابر شب

از طريق: سولماز ( گودر)

من توي روزهاي بعد از کودتا دوبار توي خيابان از فرط خشم و استيصال فرياد کشيده ام.
يک بارش 25 خرداد وسط راه پيمائي سکوت بود وقتي ماشين موسوي از کنارمان گذشت . واقعا بدون هيچ تصميم قبلي فرياد کشيدم از سر درد . دردي که روي سينه ام بود اين 3 روز به خاطر آرام بخش هائي که پشت هم خورده بودم. به خاطر بابايم و اين که عصر 22 خرداد مي خواست شيريني بخرد و پي سي دي مي گشت براي جشن خياباني. به خاطر مامانم که بغض مي کرد اما دلداريمان مي داد. به خاطر خواهرکم که روز 23 خرداد راه افتاده بود توي خيابان و زار زار گريه کرده بود و علي اتفاقي ديده بودش و آوردش خانه ما. به خاطر آرش که پشت سر هم خبر مي خواند بعد من گيج منگ را بغل مي کرد که آرام شوم.به خاطر آناهيتا که آمد بالا و آنقدر حالش بد بود که تقريبا غش کرد روي تخت براي باربد که ترسيده بود از حال ما و گرسنه بود و من غذا توي خانه نداشتم و پلو سفيد و نيمرو درست کردم برايش.براي احسان که صبح بيست و سوم گرفته بودندش.

فرياد کشيدم توي آن سکوت و همه نگاهها برگشت سمت من من مي لرزيدم و همه مي پرسيدند چي شد؟ من جواب نداشتم خجالت زده بودم پسر عمويم آب را گرفت سمتم و گفت : چته سولماز يعني چي اين کارا؟ من جواب نداشتم.

يک بار ديگرش 13 آبان بود ساعت يک و نيم دو رسيديم شرکت. نمي توانستم کار کنم آرش تهران نبود کتک خورده بودم پهلويم به شدت درد مي کرد . يک اشتباه مسخره توي کار کردم رئيسم گفت حواستون کجاست؟ و من حواسم پيش دختري بود که مردک از پشت بغلش کرده بود و مي زد توي سرش . پسري که انقدر توي سرش زدند که بيهوش شد بعد پرتش کردند روي موتور و بردندش .پيش همان خانمي که غش کرد روي آسفالت خيابان و فرياد مي زد بچه مردمو کشتن کجائي خدا؟ پيش پسري که سوار پژو کردنش و روي سرش کيسه کشيدند. پيش پسري که توي سنائي تکيه داد بود به در يک خانه و غم موج مي زد توي چشمهايش .
از شرکت که آمدم بيرون هوا تاريک بود . دست بند سبز هنوز دور مچم بود پياده راه افتادم سمت خانه بغض داشتم بغضي که گريه نمي شد و گلويم را به درد آورده بود.روي پل عابر کردستان که رسيدم شروع کردم به فرياد کشيدن با بغض با حرف با گريه . خانه که رسيدم آرامتر بودم.

از طريق: سايت تغيير

روز پنجشنبه جلسات مکرر و پيوسته‌اي با حضور جناب آقاي موسوي برگزار شد. بحث اصلي، پيرامون تمهيداتي بود که بايد براي انتخابات انديشيده مي‌شد. گزارش‌هاي مکرري به دوستان رسيده بود که نگراني‌هايي را از روند برگزاري انتخابات دامن مي‌زد. موضوع نظارت بر صندوق‌ها از موضوعات بسيار جدي بود که دغدغه کميته صيانت از آرا شده بود.
مهندس موسوي جمعي از دوستان را انتخاب کرد که به شکل مجزا و متمرکز مسايل حساس روز انتخابات را دنبال کنند. سيستم پيامک از سوي مخابرات قطع شده بود.
قرار شد مهندس موسوي در يکي از مساجد جنوب شهر رأي خود را به صندوق بريزد. اين مسجد، مسجد جامع ارشاد در شهر ري بود. حدود ?? شب خبر زمان و مکان رأي‌ريزي مهندس موسوي بر روي سايت قلم قرار گرفت.
ادامه ...


http://www.dreamlandblog.com/2009/11/24/p/07,27,04/