Send   Print
آبی آسمان را سبز کردیم. دروغ‌ها و قیافه‌های نفرت‌انگیزشان را هم سبز خواهیم کرد. زمستان هرچقدر سرد و طولانی، جوانه‌ها در زیر خاک بی‌طاقتند. بهار سبز می‌رسد روزی.

+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید.

Send   Print
آسمان مال ماست. سبز، بلند، مهربان. همان آسمانی که ندا و شصت تن دیگر از آن به شهرشان نگاه می‌کنند. کمتر یا بیشتر. آسمان مال دستان و پاهای باتوم خورده‌ی شهر ماست. نه چکمه‌پوشان سیاه دل با چماق‌های تحجر در دست. آسمان مال چشمان پرامید ماست هنوز، در این آتش آرزوهای زیر خاکسترمان خردک شرری هست هنوز. آسمان مال ماست که رای دادیم و کتک خوردیم، که اعتراض کردیم و کتک خوردیم، که سکوت کردیم و کتک خوردیم، در خوابگاه‌هایمان خواب بودیم و باتوم خوردیم، در کوچه‌های محله‌مان به کار خودمان راه رفتیم و زنجیر خوردیم، مادرانی که برای دفاع از پسرانی که پنداری پسر خودشان بودند زیر باتوم مردانی که باز جای پسرانشان بودند به گریه افتادند. آسمان مال بغض پدران مو سفید شهر ماست که از پسرک‌های هفده ساله‌ی بسیجی باتوم خوردند و سخنی به زبان نیاوردند.

آسمان مال دختران شجاع شهر ماست که بهتر از پسران حتا سنگ‌های بزرگ را به سوی لباس‌ شخصی‌های مسلح پرتاب می‌کردند و پسرانی که به وقت جراحت دختران، چون خواهرشان یا یک رزمنده‌ی زخمی مداوایشان می‌کردند زیر باران سنگ از آخر خیابان. ما یک خانواده شدیم. و قرار هست که باشیم، قرار هست که گریه کنیم بیشتر از این، بغض کنیم بی‌شمار، زخم به جان بخریم عمیق، به چشمان همشهری‌هایمان نگاه کنیم مهربان و دردمند. ما بی‌شماریم دیروز و امروز و فرداها.

شصت بادکنک سبز خریدم به یاد شصت کشته‌ی این دو هفته به قولی. بین دوستانم تقسیم خواهم کرد و فردا ساعت یک بعدازظهر آسمان شهر را سبز خواهیم کرد. امید‌هایم را، آرزوهای ناتمامم را برای این سرزمین تنها و خسته در جان بادکنک‌ها فوت خواهم کرد. به آسمان می‌سپارمشان چون قاصدک‌های بی‌سرزمین. به تمام کسانی که جانشان را برای گرفتن حق‌شان از دست دادند، زخمی شدند، غم به دل گرفتند، ناامید شدند، گریستند، لبانشان از بغض لرزید، فریاد زدند، به بند کشیده شدند، فکر می‌کنم و امیدوارم آفتاب فرداهای سرزمینمان، به سرخی خون چشمان گریان و روشنی دل‌های پرامید همه‌ی ما از پشت کوه‌های سیاه و ستبر دیکتاتوری سر زند.

+ تصویر: گلرخ
+ جمعه، بادکنک‌های سبز بر فراز شهر: ساعت یک بعداز ظهر