April 12, 2009
گفتگوی من و شازده‌کوچولو

شازده کوچولو سرش را چرخاند و با کمی شک در نگاهش پرسید:
ـ دوستش داری؟ پس چرا به او پیشنهاد کردی در سفرش اگر دوست قدیمی‌اش را دید با او بخوابد؟
گفتم: چون دلم می‌خواست به او خوش بگذرد. این هم نوعی دوست داشتن است.
گفت: نمی‌خواهی مال تو باشد مگر؟
گفتم: نه. او مال من نیست و من هم نمی‌خواهم که باشد.
گفت: به هر حال دوست داشتن کسی و اهمیت داشتن او برای تو باعث می‌شود نخواهی او با کس دیگر بخوابد.
گفتم: اغلب آدم‌بزرگ‌ها اینطور فکر می‌کنند. من هم نمی‌دانم در آینده چطور خواهم بود. اما الان فکر می‌کنم که دوستان من آنقدر شعور دارند که حق داشته باشند هم‌خوابه‌هایشان را برای یک سک.س دلچسب انتخاب کنند.
گفت: اکثر آدم‌های سیاره‌ی شما وقتی با کسی دوست می‌شوند یا بدتر وقتی عاشق می‌شوند یا ازدواج می‌کنند انتظار دارند او تا آخر عمر به کسی جز آنها حتا فکر نکند چه برسد به عمل.
گفتم: حق با توست. این دید اکثریت است. اما من دلم می‌خواهد وقتی دوستم سفر می‌رود یا وقتی می‌دانم احتمالن از خوابیدن با کسی لذت خواهد برد خودم پیشنهادش را به او بدهم، یا به عهده‌ی خودش بگذارم که انتخاب کند. دلم نمی‌خواهد برای زندگی کس دیگری تصمیم گیرنده باشم مگر اینکه خودش نظرم را بخواهد.
گفت: آدم‌بزرگ‌ها مثل بعضی از حیوانات شگفت‌انگیز‌ند.
گفتم: جالب‌تر اینجاست که وقتی می‌خواهند به هم توهین کنند و یا فحش بدهند، در کلام با خانواده‌ی هم یا با هم سک.س می‌کنند. سک.س اینجا به عنوان توهین کاربرد دارد برایشان. بعنی همان چیزی که با آن به اوج لذت می‌رسند دست‌آویزی برای اهانت می‌شود. شاید فکر می‌کنند مادر یا خواهر یا خود آنها که در فحاشی مفعول جمله هستند، شعور یا حق انتخاب پارتنرشان را ندارند. این در همه‌ی فرهنگ‌های این سیاره رایج است.
گفت: قبول داری که کسانی که مثل تو فکر می‌کنند خیلی خیلی کم‌اند.
گفتم: آره قبول دارم.
گفت: چه احساسی داری از این در اقلیت بودن؟
گفتم: احساس غریب تنهایی
گفت: البته بخت با تو یار بوده که دوستت تو را درک می‌کند.
گفتم: به بخت اعتقاد ندارم. به شانس چرا. البته پیدا کردن چنین دوستانی که خودشان زیبا باشند و قلبشان زیباتر کار ساده‌ای نبوده برایم.
گفت: سخت‌ترین کارهاست.
گفتم: من هم احساسم را و افکارم را با کسانی احتمال بدهم درکش نمی‌کنند تقسیم نمی‌کنم.
گفت: آدم‌بزرگ‌های سیاره‌ی شما عجیب‌اند. عجیب‌تر از مرد جغرافی‌دان و پاذشاه مغرور با شنل مخمل ارغوانی و مرد فانوس‌بان در اخترک‌های کوچک و بزرگ پراکنده
گفتم: عجیب‌تر از آدم‌های کره‌ی زمین افکارشان است. که خود نیز می‌پندارند درست‌ترین اصولی‌ترین عقاید تنها در دین آنها و نزد قوم و قبیله‌ی آنهاست. چه اشتباه جبران‌ناپذیری.


http://www.dreamlandblog.com/2009/04/12/p/05,36,08/