Send   Print

همین الان دلم برایت تنگ شد. ساعت 3:26 دقیقه‌‌ی نیمه شب. از تختم و رویاهایم با تو بیرون آمدم تا برایت بنویسم. نوشتن همیشه مرا از رویاهایم نجات داده است. احساس خلا کردم در قلبم که آن هم تو بودی و تو. یک دلتنگی بزرگ که صورت تو، آن را در قلبم نقاشی می‌کرد. شاید یک هفته بیشتر نباشد که با تو صحبت نکرده‌ام، اما هنوز صدایت و رد پاهای نگاهت روی لبانم مرا تا آخرین مرزهای تنهایی همراهی می‌کند. نمی‌دانم تا حالا کسی به تو ساعت 3:28 دقیقه شب گفته که دوستت دارد؟ گفته است که تنگ است دلش برای نگاهت یا اینکه دستانش برای دستانت؟ پس بگذار من اولین باشم. و اولین کسی که تو را در رویاهایش در ساعت 3:29 دقیقه نیمه‌شب بوسیده است. دستان تو را و لبهایت را.

صدای تو را آویزه‌ی قلبش کرده و چشمان تو را فانوس درخشان شب‌های تنهایی دلش. برای من چه آسان است نوشتن جملات عاشقانه، اما چه سخت است گفتن آنچه واقعن از تو در دلم احساس می‌کنم. بگذار دوباره به بستر برگردم و با رویای تو در آغوشم برهنه و داغ در عمیق‌ترین خواب تنهایی‌ام غرق شوم. شاید خوابت را دیدم. تو که فرشته‌ی نجاتی همیشه

+ برای بانو الف
+ گوش کنید:
once If You Want Me .Hansard Irglova