April 02, 2009
داستان شیر داغ با بیسکویت

امشب برای اولین بار بعد از چند سال تصمیم گرفتم به جای شام کمی شیر با بیسکویت بخورم. شیرم را گرم کردم و دوباره بعد از سال‌ها بوی شیر داغ و سرشیر بسته شده روی فنجان شیر مرا به سال‌های دور برد. زمستان‌های سرد دوران ابتدایی و ما که با صدای ترانه‌ی تایم پینک فلوید برنامه‌ی روزشمار تاریخ بیدار می‌شدیم و صبحانه کره سرشیر و شیر داغ می‌خوردیم و نصف راه را تا مدرسه خواب بودیم. آن سال‌ها چقدر دورند و دوست‌داشتنی. این روزها حتا زمستان‌ها برف نمی‌بارد تا نشان دهد که همه چیز خیلی تغیر کرده است. واقعن از ته قلبم احساس می‌کنم این سال‌ها چیزی کم دارد.


http://www.dreamlandblog.com/2009/04/02/p/05,06,42/