Send   Print

امروز آقای شین از آن بالا حتمن آخرین نگاه را به میدان آزادی کرده و آخرین بدرود که هم سخت است و هم آسان. هنوز به پاریس نرسیده که من تصمیم گرفتم برایش بنویسم.

دوستی با آقای شین یکی از بهترین خاطرات من باقی خواهد ماند. فکرهای ما، حرف‌های ما، نگاه ما به دنیا به طرز خارق‌العاده‌ای شبیه بود و مکمل هم. گاه چندین ساعت گفتگو که نیم ساعت می‌نمود. گاهی هم حرفی لازم نبود. همیشه خبر جدیدی در مشت داشتیم که رو کنیم. ما بی محابا از هم چیز یاد می‌گرفتیم و آدم‌های خوب دنیا را به هم معرفی می‌کردیم. قضاوت اما نمی‌کردیم. همیشه از با هم بودن خوشحال بودیم.

خیلی از آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند نمی‌شود یک دوست هم‌جنس را حسابی دوست داشت، اما ما می‌دانستیم می‌شود. و هر دو همه‌ی انسان‌های خوب روی کره‌ی خاکی را دوست داشتیم. او برای من یک گام مینور گوش‌نواز بود، با ریتم شاد دو چهارم.

+ به سلامتی آقای شین گوش کنیم :
Nah nah nah. Vaya con dios

Send   Print
You tell God the Father it was a kindness you done. I know you hurtin' and worryin', I can feel it on you, but you oughta quit on it now. Because I want it over and done. I do. I'm tired, boss. Tired of bein' on the road, lonely as a sparrow in the rain. Tired of not ever having me a buddy to be with, or tell me where we's coming from or going to, or why. Mostly I'm tired of people being ugly to each other. I'm tired of all the pain I feel and hear in the world everyday. There's too much of it. It's like pieces of glass in my head all the time. Can you understand?

+ The Green Mile