Send   Print

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند تمام شد. روایت شاعرانه داستان‌های دهکده‌های شمال. و شخصیت‌هایی که در اغلب داستان‌ها نام‌های یکسانی داشتند. طاهر، مرتضی، مارجان، ملیحه. در من غروب کن آفتاب پیر؛ زیباترین جمله‌ی کتاب بود. کسانی که می‌خواهند داستان را با آوازهای شعرگونه بخوانند این کتاب را توصیه می‌کنم بهشان. سه‌شنبه‌ی خیس را خیلی دوست داشتم. کاش بودند کسانی که داستان‌های زیبای ادبیات معاصر فارسی را به انگلیسی ترجمه می‌کردند. خانم رولینگ با هری‌پاترش و با سر و صدای رسانه‌ها میلیونر می‌شود و هم‌زمان نویسنده‌های ما ( مثل اغلب نویسنده‌های جهان سومی ) در گمنامی و تنگدستی به فروش هزار و سیصد نسخه‌ای کتاب‌هایشان چشم‌بسته‌اند. متاسفم.

بیژن نجدی
چاپ هشتم
نشر مرکز
قیمت: 1300

Send   Print

دلم ناگهان پایین ریخت. فهمیدم برایش تنگ شده است. من یک گوشه‌ی نقشه و او گوشه‌ی دیگر. دور از هم. روزگار ما را از هم دور کرد اما نه دل‌های آبی و خیس‌مان را. مثل همه‌ی دوستان قدیمی که بهم زنگ می‌زنند گله‌ی از تو چند وقتی خبری نیست را نمی‌شنویم. بوق آزاد تلفن‌اش مثل صدای شکوفه‌ زدن ساقه‌های جوان بود ( من صدای شکوفه‌ها را هر سال بهار می‌شنوم ). با خنده گوشی را برداشت و گفت: الو؟ ( مثل بعضی از دخترها گوشی را به دوست پسرش نداد تا جواب بدهد ).
گفتم: سلام ملوسی
گفت: سلام ( با خنده، شاید می‌دانست یک شیطنت تازه‌ی عاشقانه برایش در سر دارم )
گفتم: بوس
گفت: بوس
گفتم: خدافظ
گفت: ( با زیباترین خنده‌ی دنیا ) خدافظ
دلم آرام گرفت.