میدانی مشکل ما چیست؟ اغلب ما، فکر میکنیم باید عشقها به ازدواج ختم شوند و دوستیهایمان به عشق. عادت نداریم عاشق باشیم و از دور قلبهایمان را در نامههای عاشقانه بگذاریم و بدانیم هیچ رسیدنی در کار نیست. راستش را بخواهی من اعتقاد دارم رسیدن عشق را نابود میکند. ما نمیتوانیم از دوستیهایمان لذت ببریم و فقط به لحظه و اکنون فکر کنیم. دوست داریم بدانیم از این رابطه چه نصیبمان میشود. به کجا ختم میشود. برای همین است که خیلی وقتها وقتی در کنار دوستانمان قهوه یا چای احمد مینوشیم فکر میکنیم به آینده.
دوستی میگفت فاصله عشقها را مثل باد که قاصدکها را، پرواز میدهد. میگفت آدم بزرگها به کسی احتیاج دارند که در کنارشان باشد، نه از پشت مرزها برایشان نامهی عاشقانه بنویسد. اما اگر بدانی که عاقبت علاقهات به رسیدن ختم نمیشود چه بهتر که از راه دور حتا عاشق باشی. چون عشق روحات را بالا میبرد، دلت را بزرگ میکند، قلبت را مهربان میکند. پس چرا باید از راه دور دوستداشتن را از خودمان دریغ کنیم. این احساس در پس فاصله و مرزها هیچ مخالفتی با دوستیهای هر کداممان در شهرمان ندارد. اینگونه است که میدانیم در پس مرزهای طولانی و مضحک و آنسوی آبهای سرد، کسی هست که آرزوی دیدارمان را دارد و در گوشهی دلش خانهی قشنگی داریم.
برای همین است که میگویم نباید فاصله و زمان را در دوستیها اعتنا کرد. چه خوب است که بدانیم همیشه کسی در آن شهر دوردست هست که قلبش از تو لبریز است و از خیلیهای دیگر. این نباید غمگینمان کند. باید خوشحال باشیم. نباید این جملهی سادهی دو کلمهای دوستت دارم را دریغ کنیم تکرارش را. نباید در جواب دوستت دارم سکوت کنیم. نباید از اینکه کسانی هستند در دنیا که صادقانه میگویند دوستمان دارند ناراحت شویم. نباید دلمان را چروک و کدر کنیم و فکر کنیم تنها یک نفر است که در دنیا لیاقت شنیدن دوستت دارم را از زبان ما دارد. اگر دلت را از گوشهی تنگ و تاریک اتاقت پرواز دهی تا همهی شهرها را بال بزند و همهی آدمها را حس کند، آنوقت؛ همانقدر که به دیگران دوستت دارم را میگویی از زبان دیگر آدمبزرگها، دوستت دارم را خواهی شنید.
پ.ن. 14 روز دیگر.