November 26, 2007
داستان یک جنگل


اینجا مرز بودن و نبودن کم است. اگر زنده‌ای و می‌خندی به ریسمان نازکی بندی. تو می‌توانی نباشی بدون آنکه کسی مسول بودن‌ات باشد و بخواهد برای دل کوچک‌ات غصه بخورد. نیست می‌شوی به چشم‌هم‌زدنی. کسی به خنده‌هایت فکر نمی‌کند و این خود تو هستی که باید در این جنگل یاد بگیری چگونه جان به در ببری. و نقش یک لبخند را روی لبانت نقاشی کنی تا یادت نرود تو انسانی و عشق می‌ورزی و این فرصت بودن را عاشقانه دوست می‌داری.

+ عامل دستگیری دکتر زهرا یک بنای کم سواد بود
+ ضرب و شتم شدید مجید توکلی و احمد قصابان


http://www.dreamlandblog.com/2007/11/26/p/12,17,40/