November 17, 2007
تماشا

از طریق: بابونه

حادثه خبر کرده بود. و بعد بی صدا رفته بود.
بلند شد و نگاه کرد.
بزرگ نبود.
کوچک هم نبود. همان قدر بود که بود.
زنی کنارش شرم میکرد از رگ های زیبای دستش. و سر آستین را حجاب میکرد روی نشانه‌های کار مداوم یا شاید ارث اجدادی. دختری در انتهای کوچه‌ای پهن، به انتقام، موبایلش را از اس‌ام‌اس‌های عاشق قبلی پاک میکرد. عروس دو اسمه در جیب مردش رد دیروز را با تف می‌سایید ، و زنی مثلن ناشناس در بلندگوی شوهر شناس، دغدغه‌ی‌های شدن را از انتهای گلو غرغره میکرد.

ادامه ...


http://www.dreamlandblog.com/2007/11/17/p/01,44,05/