October 02, 2007
رابطه ـ ادامه

متن زیر را از بین ای‌میل‌های چند روز اخیر در مورد پست کسی مال کسی نیست انتخاب کردم:

کلي به فکر فرو رفتم.... ميدونی چرا؟ چون از 20 سالگی دارم سعی ميکنم اينو به پارتنرهام بفهمونم ولی ... دوست پسرهايی که داشتم و حتي بعد... همسرم... البته سکس خارج از چهار چوب ازدواج يه مقوله ديگه‌ايه که الان مورد بحث من نيست. من چند سالی سعی کردم بهش بفهمونم که لذت بردن کسی که دوستش داری اينقدر مهمه که بخاطرش بايد سعی کنی حس مالکيت رو کنترل کنی (البته لذتهايی به جز سک.س). برای من که خيلی وقتها تنهام.... اين حق رو قایل بشه که منم لذت ببرم... ولي دنيای او دنيايی‌ست متفاوت و همونطور که نوشتی اين قبيل حرفها احمقانه است!

خيلي دلم ميخواست که وقتی با دوستی قراره مثلن برم کاخ سعد آباد بهش بگم... از دوستم براش تعريف کنم و او نيازی به توضيح نداشته باشه که او يک پسر معقول و با شخصيت هست و غيره. بدونه کسي که من (با داشتن شرايط سنی و اجتماعی و شعور فرهنگيم) باهش بيرون ميرم قطعن آدم با شخصيتيه! خيلی آرامش بخشه وقتی فهميده ميشی... وقتی نياز به هيچ توضيح اضافه‌ای نيست... وقتی‌ شعورت ديده ميشه... وقتی‌ به راحتی ميتونی صادق باشی. من هميشه گفتم... آدم بايد خودش ظرفيت شنيدن حرف راست رو داشته باشه. برات خوشحالم... می‌دونم اون سعی کردن برات راحت نبوده ولی سعی کن هميشه اينطور بمونی.


http://www.dreamlandblog.com/2007/10/02/p/01,38,10/