Send   Print

هزارتوی هفدهم روی دکه رفت. صفحه‌ی اول را با نوشته‌ای از رولان بارت خواهید دید و در پایان نیز در صفحه‌ی آخر، با داستان کوتاهی به نام کرانه‌ی سوم رود نوشته‌ی ژوائو گيمارس روسا به پایان می‌رسد. این شماره‌ی هزارتو با مطالب خواندنی زیاد، بسیار دوست‌داشتنی شده است. مطلب من را با نام سرزمین رویایی در ادامه خواهید خواند:

پشت بیشه‌های سرسبز سرزمین رویایی، جنگل انبوهی بود که باید آنقدر آذوقه بر‌می‌داشتی تا بتوانی به آنجا برسی. آسمان نیلی رنگ بود و ابرهای کپه‌ای همه‌ی افق را پوشانده بودند. تازه باران زده بود و چمن‌ها خیس بودند. از دور صدای آواز می‌آمد، نزدیک‌تر که شدم دیدم گل‌های صورتی کوچکی همه‌ی دشت را پرکرده‌اند و چون حوصله‌شان سر رفته با هم آواز می‌خوانند. از گل صورتی خندانی پرسیدم: این خوشحالی و آواز دسته‌جمعی برای چیست؟ در همان حال که داشت با لبانش فریاد می‌زد در گوشم بلند گفت: این ترانه‌ی بعد از باران است. بعد در حالیکه با چشمانش به من می‌خندید گفت: در این دشت هیچ چیز دلیل هیچ چیز نیست.

ادامه ...