May 22, 2007
جناب سروان فقط انسان باش


جناب سروان:
سلام،
عکس‌ها را دیدم امشب. انتظار نداشتید که شاهکارتان مخفی بماند. نمی‌دانم از انسانیت بویی برده‌اید یا نه؟ یا در دلتان چیزی به نام قلب می‌تپد یا نه؟ یا خوی گرگ صفتتان چقدر بیدار است و مردانگی‌تان چقدر خواب؟ به من که ربطی ندارد اما خواستم بگویم آنطور که پیداست گویا بدجور احتیاج به تیمار دارید.

دلم می‌خواست این سرزمین لعنتی قانونی داشت و شما را روزی در دادگاه خوار و ذلیل می‌دیدم و می‌خندیدم. نه این زن را می‌شناسم و نه شما را. اما، به گمانم هیچ انسانی اگر کمی انسان باشد نمی‌تواند با دشمنش هم اینچنین کند. و من از این خوی حیوانی و درندگی شما می‌ترسم. هشت سال از هجده تیر گذشته و می‌دانم خوی حیوانی در وجودتان غلیان می‌کند. دلم می‌خواست دیروز در میدان هفت تیر می‌بودم و از میان مردم راه باز می‌کردم، مقابلت می‌رسیدم، یقه‌ات را در مشت چنگ می‌زدم و به چشمانت خیره می‌شدم. بغضم را فرو می‌دادم و می‌گفتم: جناب سروان! مرد نباش، ایرانی نباش، مسلمان نباش، فقط ... انسان باش.

+ ببخشید که بازی خونین شد
+ سردار احمدی مقدم! خيالت راحت، اين عكس در روزنامه چاپ نمی‌شود
+ خواهرم، تبریک، مسلمان شدی
+ اسلام طالبانی
+ انسان، گرگ انسان
+ فراخوان عمومی برای محکوم کردن توحش
+ وحشی، وحشی‌تر، وحشی‌ترين
+ ساده نيست
+ ما را چه به خوشبختی
+ در اين خاک تا بوده همين بوده
+ از ایران خسته شدم
+ ما نگاه می‌کنیم و می‌گذریم
+ نقاب انسانيت بر چه پيكری؟


http://www.dreamlandblog.com/2007/05/22/p/12,56,33/