May 16, 2007
جبر جغرافیایی

سلام بچه‌ها:

خوبید؟ برنامه‌تان را دیدم و عکس‌هایش را هم. ( اینجا و اینجا ). گفتم این را بنویسم که بگویم خوش‌ به‌حالتان. نه اینکه منتهای آرزوی من متکا بازی باشد وسط میدان شهر. با کسانی که نمی‌شناسم احتمالن و خنده‌های از ته دل. نه! . خواستم بگویم این جبر جغرافیایی چه کارهای که با انسان‌ نمی‌کند. شما آنطرف دنیا با اوقات فراغتی اینچنینی و من اینجا دغدغه‌های دیگری دارم برای خودم. و از نظر هر کداممان هم آن طرفی‌ها کار خنده‌داری می‌کنند.

آرزو دارم در خیابان قدم بزنم بدون مزاحمت لباس شخصی ها. آرزو دارم در خانه‌ام مهمانی بگیرم بدون استرس پلیس. آرزو دارم با شلوارک در میدان شهر بنشینم و کبوتر‌ها را نگاه کنم و کسی نگوید دیروقت است. آرزو دارم لباسم را آنطور که دلم می‌خواهد بپوشم. آرزو دارم دست کسی را که دوست دارم بگیرم و در شهر پرسه بزنم. آرزو دارم وقتی کشورم را معرفی می‌کنم سرم را بالا بگیرم. آرزو دارم کسانی که در زندان‌های سرزمینم ـ که قرار بود مدرسه شود و نشد ـ برای جمله‌ای و سخنی اسیر‌اند آزاد شوند. آرزو دارم حقوق من با حقوق زنان و دختران برابر باشد و از ظلمی که به آنها می‌رود به نام من، سرافکنده نشوم. آرزو دارم دینم را مذهبم را، روی اوراق استخدام در ادارات هیچ‌گاه تیک نزنم. آرزو دارم سرگشته و حیران کشور‌های ناشناخته نشوم و در همین کشورم با همین سوادم به مردم سرزمینم خدمت کنم. و هزار آرزوی جهان‌سومی دیگر.

می‌دانم همانطور که متکا‌بازی شما، برای من عجیب است، آرزوهای من هم برای شما خنده‌دار است.


http://www.dreamlandblog.com/2007/05/16/p/01,40,42/