April 22, 2007
نامه‌ی یک کودک 26 ساله به خدا

خدایا دیگه شورشو در آوردی ‌ها !. تا کی؟ تا کی می‌خواهی بکش بکش این آدم‌های احمق را نگاه کنی و دستی به ریش سفیدت بکشی؟ خنده‌داره نه؟ آخه پدر من تو اون زمانی که کل جمعیت کره زمین به اندازه‌ی شهر ما بوده 123 هزار تا پیامبر فرستادی که چی؟ همشو خرج کردی و حالا به پیسی خوردی نه؟ حقته. همیشه یه جای کارات می‌لنگه. حالا بشین همون بالا و هی نگاه کن این جنگ‌ها رو. این نعره‌های از سر جان رو. این بمب‌ها رو که رو سر بیگناه‌ها ریخته می‌شن. این بچه‌هایی که با پای برهنه و شکم گرسنه در دارفور یتیم شدن.

د لعنتی یک کاری بکن. تا کی؟ جمع کن بساط این مسخره‌بازی‌ها رو. والا اگه منم جای تو بودم از دیدن این فیلم جنایی کلی کیف می‌کردم. اما خب فرق من با تو که خدایی چیه پس؟ نگذار اون بنده‌های یهودی‌ات و مسلمونت برای یه وجب زمین همو بکشن. همش تقصیر خودت بود. هی بهت گفتم کاش یه دین درست حسابی برامون دست و پا می‌کردی، به جای این همه دین‌های نصفه و نیمه. همه هم که ماشاالله هزار ماشاالله همه جاشون با هم فرق می‌کنه. اینجوری کردی که آدمها‌ی احمق همدیگه رو بخاطر دینشون بکشن. دلم از دستت خیلی پره. بقیشو برات تو یه نامه‌ی دیگه می‌نویسم.

مواظب خودت باش
امضا: ساکن سرزمین رویایی


http://www.dreamlandblog.com/2007/04/22/p/01,44,08/