April 15, 2007
هزارتوی پانزدهم: لذت

هزار توی پانزدهم با موضوع لذت منتشر شد. در صفحه‌ی اول بخشی از تاریخ فلسفه‌ی غرب اثر برتراند راسل با ترجمه‌ی نجف دریابندی را خواهید خواند. برای صفحه‌ی آخر داستان شغال‌ها و عرب‌ها اثر فرانتس کافکا انتخاب شده است. و در صفحه‌ی موسیقی آهنگ اگان پوئتری از بیورک گودمونزدوتیر را خواهید شنید. مقاله‌ی من با نام از روزهای تاریک و روشن سرزمینم داستان واقعی زندگی خودم هست. اعتراف می‌کنم تا امروز اینقدر دقیق به بیوگرافی خودم فکر نکرده بودم. شماره‌ی لذت هزارتو بهانه‌ی خوبی شد. سعی کردم از دنیای معصوم کودکی به روزمرگی این روزها برسم. لذت دوچرخه‌سواری‌های آن روزها را با هیچ چیز دیگری در دنیا عوض نخواهم کرد. یاد باد.

پنج سال دارم. بهار سال 64. از مامان می‌پرسم عصر کی شروع می‌شه؟ جواب می‌دهد: ساعت 4. تا ساعت چهار با ماشین‌هایم روی راه‌های قالی بازی می‌کنم. همیشه راه‌های دور قالی را دوست داشتم. آنها جاده‌های بازی‌ من بودند. و انتهای آنها که به گلی قرمز ختم می‌شدند خانه‌ام. ماشین‌هایم را که روی راه‌های قالی می‌راندم سعی می‌کردم از راه بیرون نیفتم تا تصادف نکنم. تا ساعت چهار ماشین بازی کردم و بعد اجازه داشتم به حیاط بروم و دوچرخه سواری کنم. هنوز آفتاب بود. دور باغچه که تازه شکوفه‌هایش جوانه زده بودند آنقدر دور زدم تا ساعت پنج شود. از دوچرخه سواری لذت می‌بردم. آنقدر دوچرخه بازی کردم تا کارتون تلویزیون شروع شود. از اینکه وسط کارتون‌ها قطع می‌کردند و اطلاعیه جبهه‌ها را می‌خواندند لجم می‌گرفت. مامان همیشه می‌گفت: این اطلاعیه‌ها خیلی مهم‌اند. آخه ما داریم با دشمنامون می‌جنگیم.

ادامه ...


http://www.dreamlandblog.com/2007/04/15/p/02,54,23/