Send   Print

چند سال پیش ازدواج کرد. هم سن هم بودیم و برای کنکور با هم درس می‌خواندیم. پارسال هم بچه‌دار شد. یک پسر. امروز با هم رفتیم بیرون تا کمی گپ بزنیم. ما بین حرف‌ها چند بار به من گفت اگر با دختری دوست هستی ببین می‌توانی از بین دوست‌هایش برایم رفیقی پیدا کنی؟ یک ساعت بعد از خداحافظی به من زنگ زد. گفت: منشی شرکت برایش یک کادو خریده و به همسرش می‌گوید که من به او دادم. اگر همسرش زنگ زد و از من تشکر کرد حواسم باشد. گفتم: باشه.

پ.ن. باید تمرین کنیم تا در مورد بقیه قضاوت نکنیم. اطرافیان‌مان را به بد و خوب تقسیم نکنیم. انسان‌ها مثل رنگ‌های زیبا، بین سیاه و سفیدی در تغییر‌اند. نباید انگشت اتهام به سویشان دراز کنیم. هر کس همانطور زندگی می‌کند که فکر می‌کند بهترین است. بهترین‌های دیگران را با معیارهای مورد پذیرش خودمان نسنجیم. قضاوت در مورد دیگران را در نحوه‌ی زندگی کردن خودمان نشان دهیم و هیچ‌گاه درباره‌ی بدی و خوبی عملی تصمیم قاطعانه نگیریم که اعمال دنیا به طرز شرم‌آوری نسبی هستند. اما چطور می‌شود درباره‌ی کسی یا موضوعی قضاوت نکنیم؟ ( فردا در این مورد خواهم نوشت ).

+ با تمام سرعت بدون ترمز به سوی پرتگاه در حرکتیم.