February 15, 2007
بیمارستان

رگ‌های هر دو دستش را عصر امروز بریده. الان بیمارستان بود. تلفنی صحبت کردم. بهش امید دادم. قرار شد سعی کنم برایش کاری پیدا کنم. و او هم قول داد تمام ماجراها را فراموش کند. به من قول داد حالش بهتر شود. قول داد به خودش کمک کند.

پ.ن. این ماجراها را اینجا می‌نویسم تا برای آینده، سندی باشد از ستم به مردم کشوری که تنها گناهشان بیگناهی بود.

پ.ن.ن. گله کنم از تمام فعالین حقوق زنان که هیچ به روی خودشان نیاوردند. ماجرای تلخ دختری ایرانی را که من لحظه به لحظه اینجا نوشتم را ندیدند یا نخواستند ببینند.


http://www.dreamlandblog.com/2007/02/15/p/11,23,57/