December 22, 2006
یلدا بازی

آفرین به بلاگستان فارسی. این همان چیزی بود که می‌خواستم. اما به فکرم نرسیده بود. حالا که دیگر بزرگ شدیم به جای وسطنا و گرگن به هوا می‌توانیم با بلاگ‌هایمان یلدا بازی کنیم. هرچه هست این مخترع بلاگستان فارسی خیلی خوش‌ذوق است. اما شتر این بازی را لانگ شات و آلیس و بهار در سرزمین رویایی خواباندند. ما هم اجابت امر می‌کنیم.

1. نه ساله بودم که مامان و بابا تصمیم گرفتند مرا کلاس پیانو بگذارند. علتش هم این بود من تا یک قطعه موسیقی می‌شنیدم می‌رفتم روی میز نهارخوری با دستانم ادای پیانو زدن درمی‌آوردم. حالا هم که 26 سال دارم هر وقت موزیک گوش می‌کنم خودم را روی صحنه تجسم می‌کنم که دارم آن قطعه را برای ملت اجرا می‌کنم.

2. اصطلاحی اختراع کرده‌ام به نام چایوک. چایوک فردی است که بسیار چای می‌خورد. من هم بعضی وقت‌ها تا یک لیوان بزرگ چای را سر نکشم هوش و حواسم سر جایش نمی‌آید مخصوصن صبح‌ها. گفتم صبح‌ها. خداوند جنبنده‌ای را صبح‌ها سر راه من قرار ندهد که به قول دوستانم خیلی سگ صبح هستم. صبح که از خواب بیدار می‌شوم نه حوصله‌ی حرف زدن دارم نه اخلاق درست و حسابی. تا وقتی چایم را نخورم و یک دوساعتی نگذرد حالم خوب نمی‌شود. مامان می‌گوید از کودکی همین طور بودم.

3. من زود گریه می‌کنم. زود می‌خندم. زود کسی را دوست خود می‌دانم. زود مهر کسی از دلم می‌رود و دیر کینه‌ای را فراموش می‌کنم. خیلی احساساتی هستم. گاهی وقت‌ها این اخلاقم کاملن شبیه دخترها می‌شود. موقع تحویل سال گریه‌ام می‌گیرد. وقتی برای یک مسافرت کوتاه هم خداحافظی می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد و در عروسی و دامادی دوستانم همیشه اشکم دم مشکم هست. وقتی به هر دلیلی هم مامان و بابا را می‌بوسم باز هم گریه‌ام می‌گیرد.

4. بیشتر مطالب سرزمین رویایی را قبل از خوابیدن می‌نویسم. بیشتر این پست‌ها فکرهای قبل از خوابیدن من هستند. خیلی وقت‌‌ها چند پاراگراف نوشته‌ام و کلمه‌ها را هم جابه‌جا کرده‌ام آنطور که دلم می‌خواسته اما صبح که از خواب بیدار شده‌ام یادم رفته دیشب به چی فکر می‌کردم. یکدفعه یادم می‌آید از بس مطلب قشنگی در ذهنم نوشتم خودم گریه‌ام گرفت. اما فردا صبح فراموشش کردم.

5. من راحت‌تر می‌نویسم. یعنی احساساتم نوشتنی هستند. خیلی این روزها سعی می‌کنم که اینها را شفاهی کنم. اما این مشکلی است که دارم. قشنگترین متن را برای کسی یا برای ماجرایی می‌توانم بنویسم اما رو در رو آنچنان که باید نمی‌توانم آن چیزی که در دلم هست بگویم.

دوستان زیر را دعوت می‌کنم: حضرت نوشته‌های اتوبوسی، حضرت صفا در لس آنجلس، حضرت بلوط، حضرت رویاهای گمشده، حضرت زن روزهای ابری


http://www.dreamlandblog.com/2006/12/22/p/07,33,58/