May 02, 2006
افسانه‌ی ما

آوازه‌خوان ترانه‌های دوستی
از پیچ کوچه که بگذری
پشت سرت اقاقی خواهم ریخت
به یاد روزهای آینه و شراب
اشکی نمانده برایت بریزم
آنچه که بر سینه می‌فشارم
خاطره‌ایست به سرخی شقایق‌ها
وجامی تهی
بر بالای طاقچه
به یاد تو
صدای قدم‌هایت بر سنگفرش حیاط
می‌پیچد در گوشم هنوز
برایت قدحی بهارنارنج می‌گذارم کنج دلم
با نقش خنده‌هایت دردالان خلوت نگاه‌هایمان
برایم قدحی غربت نگه دار در دامنت
می‌آیم روزی
...
...
می‌آیم روزی و
بهارنارنج‌ها را بر غربت‌ات
می‌پاشم

پ.ن. تقدیم به نویسنده‌ی افسانه‌ی ما که امشب مهرآباد را به مقصد غربت ترک کرد.


http://www.dreamlandblog.com/2006/05/02/p/12,44,18/