October 28, 2005
عاشقانه ی عصر جمعه

وقتی تو نیستی
جام باده بغض می کند
دانه های انار دلم نامشان را
فریاد نمی کنند
وقتی تو نیستی
نسیمی به دشت خزان زده نمی وزد
حتی سبزینه ای در کویر دلم
کورسویی از امید ندارد
وقتی تو نیستی
بادها بی صدا می وزند
باران دلم صدای جرجر نمی دهد
کودک احساسم تنهاست
چشم فیروزه ای دلم کم سو می شود
آخر...
دستان شقایق ها به یادت خیره مانده اند
قسم به یادت
اینبار که بیایی...
با نفسم زمان را منجمد می کنم
تا همیشه
سرت بر شانه ام بماند
و من
مست حضورت شوم
...
...


http://www.dreamlandblog.com/2005/10/28/p/06,20,08/