October 13, 2005
انسانیت، مرز ندارد

تقصیر خودمان نیست. قلب هایمان را هم مرزبندی کرده اند. مرزهای لعنتی، قلب های تپنده ی انسان ها را از هم جدا کرده اند. مسلمن برای من و تو فرق دارد که زلزله یا طوفان در ایران باشد یا جایی ناشناخته. دیگر دلمان برای مردم نیوارل ان نمی سوزد چون حتمن نمی شناسیم شان برای ما آنها با مردم بم فرق دارند. همانطور که گرفتاران طوفان کاترینا و زلزله ی پاکستان و هند برایمان با بمی ها فرق دارند. این مرزهاست همانطور که سیاست مداران را به جان هم انداخته، ما را هم از هم دور کرده است. این مرزهای فرضی در دورترین نقاط دنیا هم برایمان تعین کننده است. تعین کننده ی غمی که باید در دل داشته باشیم. این مرزهاست که مشخص می کند حالا باید دلمان بسوزد یا نه؟ حالا باید به قربانیان فکر کنیم یا نه؟ ضجه ی کودکی زیر آوار در گوشمان بپیچد یا نه؟ سیاه پوستان فقیر منطقه ی نیوارل ان فکرمان را مشغول کند یا نه؟ به ما چه مربوط که غرق شده اند به ما چه مربوط که بی خانمان شده اند در سرمای پاییزی، این شب های بلند
را در زیر کدام سرپناه می گذرانند.

اگر همین زلزله یا طوفان در کشور خودمان بود پیراهن می دردیم و گریه کنان به سوی کمپ های امداد می رفتیم گرچه می دانستیم نود درصد لباس هایی که برای زلزله زدگان می فرستیم به دستشان نمی رسد، اما همین حس نوع دوستی دلمان را آرام می کرد. حالا اما در کشوری دیگر در منطقه ای دیگر جایی که ما شاید حتا ندانیم کجاست مردم زیر آوار دارند آخرین نفس های تنگ و سردشان را می کشند، آنها نمی دانند که دیگر مردم دنیا خوشحال اند که چنین زلزله ای در محل سکونت آنها اتفاق نیافتاده است.
این مرزهای مجازی است که انسان ها را با هم غریبه کرده. این مرزهای سیاست مداران است که دل های ما را اینچنین سنگی کرده. این مرزهای لعنتی بین سرزمین هایی که خاکشان با هم هیچ فرقی ندارد است که گروهی از آنان را به جان دیگری می اندازد، تا به هوای دموکراسی بجنگند. دموکراسی با خون دیگران. شعار قشنگ رسانه های دنیای ماست.

مردم بم هنوز گرفتار داغ بزرگی هستند که بر دلشان ماند. ما چقدر آن روزها برایشان نوشتیم و چقدر برایشان دل سوزاندیم لابد چون داخل مرزهای مجازی ایران بودند. داخل مرزهای قلب مان. نه کمی آنطرف تر و نه این طرف تر. داخل مرزهای سرزمینی به نام ایران. فقط باید ما برای اینان دل بسوزانیم. کسانی که داخل مرزهای قلبمان باشند و فقط برای آنها کمک هایمان را بفرستیم.
نمی دانید و نمی دانیم همه ی ما قربانی هستیم. قربانی سیاست های کثیف سیاست مداران که نام انسان را به لجن کشیده اند. همه ی ما. هم آنطرف مرزی ها و هم مرزهای آنسوترشان. ما قربانی سیاست های هسته ای برای دست یابی به صلح!. پولی که در مراکز هسته ای مان خرج شد یک درصد اش برای داغ مردم بم خرج نشد. امریکایی ها، مردم نیوارل ان، قربانی سیاست های جنگ برای دموکراسی، پولی که برای گسیل کردن سربازان بی نام به کشورهای مختلف خرج شد برای سیاه پوستان طوفان زده نشد. مردم پاکستان و هند قربانی حکومت های دست نشانده ی بی لیاقت شان.

سکوت این روزهای بلاگستان برایم عجیب بود. شاید همه خوشحال بودند که داخل ایران زلزله ای نیامده و این بار قرعه به نام سرزمینی دیگر افتاده. هیچ کس چیزی ننوشت و یادی نکرد از جنازه های مانده زیر آوار. کسانی هم که یادی کردند نگران دوستی بودند که در حال سفر و گذر از پاکستان بوده. شاید به قول زویا پیرزاد عادت کرده ایم. به اینکه قلب هایمان هم مرز داشته باشند. مثل سرزمین های بی احساس. مثل کوه های جدا از هم. سنگی و سرد.

اخبار زلزله در پاکستان و هند


http://www.dreamlandblog.com/2005/10/13/p/10,36,45/