October 11, 2005
درباره ی نویسنده

حق با شماست. باید زودتر درباره ی خودم می نوشتم. باید بدانید این نوشته ها را چه کسی می نویسد. این روزها، ای میل های زیادی دارم که از خود من می پرسند. و حالا جواب شما.
من پسری 25 ساله هستم. ساکن ایران. درسم دارد تمام می شود و وکیل گرفته ام که بتوانم در خارج از کشور ادامه اش بدهم. خواهری دارم ساکن غربت. برادری کوچکتر از خودم که او هم دانشجو است. قبلن هم گفتم که باعث و بانی این فضا صنم بود که من را به آرش معرفی کرد و آرش در عرض 5 ماه طراحی اینجا را با حوصله و وسواس انجام داد. و این شد که سرزمین رویایی به دنیا آمد.
کلن انسان حساسی هستم و خودم این را می دانم. در نوشته هایم قلمم را به دست حس ام می دهم تا آن را راه ببرد. 9 ساله بودم که پدرم برایم پیانویی خرید و تا 15 سالگی آن را داشتم تا اینکه به خاطر فشار مالی مجبور شدیم بفروشیم اش. هنوز هم گوش دادن موزیک بهترین سرگرمی من است. هفت سال از دوم دبیرستان تا سال های ابتدای دانشگاه، خاطراتم را در دفترهای سررسید می نوشتم. دوران دبیرستان زنگ های انشا برایم بهترین ساعت هفته بود. همیشه وقتی معلم اعصابش خرد بود می گفت من بروم انشایم را بخوانم و جوری آنها را با خودم به سفری غریب می بردم که همیشه به من می گفت تو روزی روزنامه نگار می شوی. که نشدم. هنوز دفتر های انشایم را دارم.
مواقع بیکاری به شنا کردن می گذرد و یا تابستان ها که تنیس یاد گرفته بودم با برادرم تنیس بازی می کردم. بیشتر وقتم در روز به موزیک گوش کردن می گذرد و نوشتن. همیشه باید در حال نوشتن موزیکی که دوستش دارم را گوش کنم و بدون آن واقعن نمی توانم بنویسم. گاهی اوقات هم دوستانم فیلم خوبی بهم بدهند نگاه می کنم. سینما را دوست دارم و معتاد مجله ی فیلم هوشنگ گلمکانی هستم.
راستش از پاییز و زمستان چندان خوشم نمی یاد چون هوای سرد را و این روزهای کوتاه را دوست ندارم. همیشه عاشق بهار و تابستان بوده ام و عصر های تابستان که تا ساعت 8 شب خورشید بر بام ها پهن است.
در نوشتن نثر استادانی دارم که سعی کردم همیشه نوشته هایم به سبک آنها نزدیک باشد. برای نوشتن هر پست برای خودم هدفی دارم. بعضی وقت ها برای احساس راحتی بین خودم و خواننده دوست دارم شکسته بنویسم و بعضی اوقات سوم شخص و گاهی خودم راوی باشم. دلم می خواهد همه ی سبک ها را تجربه کنم. مسلمن شبی که دارم بوف کور می خوانم دلم هوس فضای سورئال هدایت را می کند و در دفترم چند خطی می نویسم به هوای آن فضا.
دوستان خوبی دارم که خیلی چیزها ازشان یادگرفتم گرچه برایم جنسیت انسان ها هیچ گاه مهم نبوده اما صمیمی ترین دوستانم دختر اند. پس از سال ها پولی را که ذخیره کرده ام دارد به اندازه ی یک پیانو می شود و احتمالن تا کمتر از یک ماه دیگر دوباره به معشوق دیرینه ام خواهم رسید. آرزوی روزی را دارم که قطعه هایی که خودم اجرا کرده ام را برایتان اینجا بگذارم. البته دوربینی هم خواهم خرید چون عکاسی را دوست دارم و دیگر مجبور نخواهم شد عکس هایم را با دوربین موبایلم بگیرم.
به لاگیدن ژورنالیستی اعتقاد دارم. به گمانم باید یک بلاگر درباره ی موضوع روز بنویسد و امروزی باشد مطالبش. نه اینکه اگر دنیا را خبری منفجر کرده او همان چیزی را در بلاگش بنویسد که هوایش را در سر دارد. برای همین موضوع های در حال بحث در بلاگستان برایم مهم است. مطالب بلاگ ها را دنبال می کنم و هر زمان لازم باشد نظرم را درباره ی موضوعی خواهم نوشت. زیادتر از چیزی شد که فکر می کردم در هر صورت امیدوارم سوال ها را جواب داده باشم.
در پایان با شعری از خیام که این روزها بر زبانم جاری است تمام می کنم:

خيام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نيستی است
انگار که نيستی چو هستی خوش باش


http://www.dreamlandblog.com/2005/10/11/p/07,00,13/