October 10, 2005
تلخ

کنارش نشستم. نمی دانستم چطور حرف را آغاز کنم. تا اینکه خودش بقچه ی دل را باز کرد. هفت سال پیش شوهرش به زندان افتاده و حبس ابد جزای قاچاق هروئین است برایش. او هفت سال است با دو بچه اش تنها می زید و به قول خودش آنها را با دندان به این طرف آن طرف می کشد. او هفت سال است شب ها با خودش حرف میزند و در خیالش خوشبختی برایش پرنده است که هیچ گاه سر نشستن بر بامش را ندارد.
خیاطی می کند. صبح تا شب و پیراهن های رنگین می دوزد برای مردم. اما بخت خودش به گفته ی خودش یک رنگ است. سیاه. خرج بچه ها را با همین کوک هایی که به پیراهن ها و دامن های مردم می زند کوتاه کوتاه، می دهد و نگذاشته چشمشان رنگ حسرت را ببیند.
از شبی گفت که شوهرش مرخصی گرفته بود و به خانه برگشت. از شبی گفت که شوهرش هوس راندان اسب شهوت می کند بر دشت های بی گناه بستر خاموش او. از اینکه پس از ساعتی او خسته شده و پشتش را به شوهرش کرده و با ضربه ی مرد به گونه اش از خواب پریده. از دردی گفت که تا اعماق وجودش تیر کشده و ناله ای که از درد سر داده. شوهر داد می زد و به او می گفت از خانه برود بیرون. می گفت دست های شوهرش خیلی سنگین بوده و با هر ضربه ای او را گمان آن بوده که این آخرین ناله اش است اما پشت سر هم تا پاسی از شب او قربانی بازی احمقانه ی شوهرش بوده. از فریاد هایش گفت که در برابر ضربه های شوهر هر دم کمتر و کمتر می شده.
او می گفت آرزویم اینست که او هیچ وقت آزاد نشود. می گفت: اول اعدامی بود اما عفو خورد و تبدیل به حبس ابد بدون تخفیف شد. او می گفت: شوهرش گفته اگر تقاضای طلاق کنی روزی از زندان بدر می آیم و خواهم کشت تو را و هم بچه ها را. می گفت: شوخی ندارد او یک جانی است .
گفتم اش تقاضای طلاق کن گفت : می ترسم بچه هایم را ازم بگیرند. گفتم: نه او صلاحیت ندارد و مطمئن باش تو را به عنوان ولی صالح معرفی خواهند کرد گرچه سالی طول خواهد کشید.
گفتم اش چند سال داری؟ که کاش نمی پرسیدم. گفت: سی سال. چهره اش نزدیک پنجاه نشان می داد. دیگر حرفی نمی زد. آرام وساکت به دور خیره شده بود. بلند شد تا برود. دستم را روی شانه اش گذاشتم. شاید فکر می کردم خواهرم است یا خویشاوندی که تاکنون ندیده بودمش. گفتم: طلاقت را بگیر این حق توست. یک زندگی جدید را با یک مرد دیگر شروع کن. نگاهی ناامید به چشمانم کرد. بغض کرد و رفت.

پ.ن. چند شبی است بدون صدای کاشفان فروتن شوکران شاملو خوابم نمی برد. فکر می کنم و هر شعر را قبل از شاملو می خوانم در دل و با صدای او مرور می کنم


http://www.dreamlandblog.com/2005/10/10/p/05,30,52/