October 02, 2005
گناهی پر از لذت

کنارت دراز کشیده ام. صدای Secret Garden را زیاد می کنم Nocturne را می خواند. هنوز نفس نفس می زنی. چشمانت را بسته ای، چهره ات اما آرام است و زیباتر می نمایی. چند ثانیه ای نیست از اوج لذت خود را رها کرده ایم و در رخوت خواب آلودش غوطه وریم. دستم را زیر سرم می گذارم و به سویت غلطت می زنم. به بدن ات نگاه می کنم و تن خودم. لبخندی که بر لب داری با من سخن می گوید. من و تو اندیشه ی خوفناک بکارت تاریخی را که در گوشت و پوست این مردم تنیده شده ، شرمسار ثانیه های لذت بخش مان کرده ایم. دست بر سینه های سفید ات می کشم. دوباره زیر گلویت را می بوسم و در آغوش رخوتناک ات رها می شوم. می دانیم گناه کردیم، به قول فروغ گناهی پر از لذت. می دانیم از این بستر که برخیزیم همه چیز را فراموش خواهیم کرد. چیزی برایمان نخواهد ماند جز خاطره ی ساعتی پر از لذت و تمنا.


http://www.dreamlandblog.com/2005/10/02/p/07,10,58/