September 30, 2005
ما می میریم اما بلاگ هایمان ...

دیوار های صاف، دیوار های شیشه ای شفاف، دیوار های تو، دیوار های من، دیوار های فاصله بسیارند. دیوار های مجازی. دیوار های دوستان نادیده، دیوار های رسیدن، دیوار های دروغین، دیوار های هرگز، دیوار های خانه ی ما، دیوار های بلاگ من، چشم شما.
بلاگستان هم دنیایی است برای خودش. شهر شلوغی شده. همه جور آدم در آن پیدا می شود. آدم های بیکار که از کنار بلاگت رد می شوند و لگدی به دیوارت می زنند. آدم های مهربان، همان های که نمونه ی یک قلب بزرگند یا شاید قلب بزرگی دارند که تمام وجودشان را گرفته. آدم های ... .
آنچه باعث شدن اینها را بنویسم سر زدن من به بلاگی بود که دیگر نویسنده ی آن در این شهر نفس نمی کشد. دوست داشتم باز هم بخوانمش. برای من هنوز او هست همین اطراف. جایی شبیه بلاگش، مکانی که شبیه هیچ جا نیست، مکانی مجازی. دلم می خواست دوباره ماجراهای روزهای آخرش را بخوانم. روزهایی که برایش دعا کردم اما اثر نکرد.
نمی دانم تا حالا فکر کرده ای که روزی نباشی، بلاگت چگونه خواهد بود؟ به قول شاملو تولد در اثر یک تصادف است و مرگ یک حقیقت. و این واقعیت دارد باید بپذیریم اش. روزی خواهد رسید که شاید بهترین نوشته هایی که دوستشان داریم به روز نشوند دیگر. روزی که نویسنده ی بلاگ مورد علاقه ات نتواند بر علامت پابلیش کلیک کند.
حس نوستالژی مربوط به این فکر از سرم نمی رود. علت آن هم این است که چند باره به بلاگ زن تقریبن سی ساله سر زدم. به بلاگ آدم خوب سر زدم. این دو را من می شناختم و خدا می داند چند بلاگر دیگر از بلاگستان رفته اند و ما خبری از آنها نداریم. بلاگ های که برای دل های ما چون سنگ های قبر سفید و سیاه می مانند باید هر چند وقت آبی سرد روی آنها بریزیم روح نویسنده اش شاد شود. با دست روی بلاگش را لمس کنیم و آب سرد را روی همه ی سطوح آن جابجا کنیم. چقدر تلخ است مزه ی این حس لعنتی اما واقعی.
بیشتر از همه ی اینها آنچه دل مرا آزرد نوشته هایی بود که در کامنت زن تقربین سی ساله دیدم. صحبت از همان گروهی است که چون شعبان بی مخ و دار و دسته اش چیزی به ما اضافه نمی کنند که هیچ، بلکه چند لگدی هم به دیوار حساس بلاگت نثار می کنند. آنجا جملاتی خواندم که از این دنیای مجازی متنفر شدم. کسانی که برای مرگ دردناک بلاگر باید عکس او را ببینند در قبر تا شاید باورشان شود. غیر از این حاشا می کنند و همه جا را بهم می ریزند. با نام های جعلی برای کسی که دیگر نفس نمی کشد خط و نشان می کشند و هوار می زنند. چقدر دل هاشان سنگی است.
بهترین کار اینست که قدر هم بدانیم. اگر حوصله ای برای نوشتن داریم جز از خوبی ها و حس های قشنگ ناب چیزی ننویسیم مبادا دلی بشکند. مبادا جملات سنگین ما که کورکورانه نوشته شده اند کسی را برنجاند.
باید دوستی را در بلاگستان قدر بدانیم. دستان همدیگر را بگیریم و لذت ببریم. اینگونه است که اشک های عاشقانه ی ما به زندگی احترام می گذارند. اینگونه است که ثانیه های دوستی برایمان سال ها خواهد گذشت. اینگونه زمین جایی بهتر برای زندگی خواهد بود. باور کنید.


http://www.dreamlandblog.com/2005/09/30/p/05,00,00/